شاعر‌پارسی اشعار فخرالدین عراقی

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 342
  • بازدیدها 7,705
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
با عشق تو ناز در نگنجد

جز درد و نیاز در نگنجد

با درد تو درد در نیاید

با سوز تو ساز در نگنجد

بیچاره کسی که از در تو

دور افتد و باز در نگنجد

با داغ غمت درون سینه

جز سوز و گداز در نگنجد

با عشق حقیقتی به هر حال

سودای مجاز در نگنجد

در میکده با حریف قلاش

تسبیح و نماز در نگنجد

در جلوه‌گه جمال حسنت

خوبی ایاز در نگنجد

با یاد لب تو در خیالم

اندیشهٔ گاز در نگنجد

آنجا که رود حدیث وصلت

یک محرم راز در نگنجد

وآندم که حدیث زلفت افتد

جز شرح دراز در نگنجد

چه ناز کنی عراقی اینجا؟

جان باز، که ناز در نگنجد
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد

رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد

جولانگه جلالت در کوی دل نباشد

خلوتگه جمالت در جسم و جان نگنجد

سودای زلف و خالت جز در خیال ناید

اندیشهٔ وصالت جز در گمان نگنجد

در دل چو عشقت آید، سودای جان نماند

در جان چو مهرت افتد، عشق روان نگنجد

دل کز تو بوی یابد، در گلستان نپوید

جان کز تو رنگ بیند، اندر جهان نگنجد

پیغام خستگانت در کوی تو که آرد؟

کانجا ز عاشقانت باد وزان نگنجد

آن دم که عاشقان را نزد تو بار باشد

مسکین کسی که آنجا در آستان نگنجد

بخشای بر غریبی کز عشق تو بمیرد

وآنگه در آستانت خود یک زمان نگنجد

جان داد دل که روزی کوی تو جای یابد

نشناخت او که آخر جایی چنان نگنجد

آن دم که با خیالت دل راز عشق گوید

گر جان شود عراقی، اندر میان نگنجد
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
امروز مرا در دل جز یار نمی‌گنجد

وز یار چنان پر شد کاغیار نمی‌گنجد

در چشم پر آب من جز دوست نمی‌آید

در جان خراب من جز یار نمی‌گنجد

این لحظه از آن شادم کاندر دل تنگ من

غم جای نمی‌گیرد، تیمار نمی‌گنجد

این قطرهٔ خون تا یافت از لعل لبش رنگی

از شادی آن در پوست چون نار نمی‌گنجد

رو بر در او سرمست، از عشق رخش، زیراک:

در بزم وصال او هشیار نمی‌گنجد

شیدای جمال او در خلد نیرامد

مشتاق لقای او در نار نمی‌گنجد

چون پرده براندازد عالم بسر اندازد

جایی که یقین آید پندار نمی‌گنجد

از گفت بد دشمن آزرده نگردم، زانک:

با دوست مرا در دل آزار نمی‌گنجد

جانم در دل می‌زد، گفتا که: برو این دم

با یار درین جلوه دیار نمی‌گنجد

خواهی که درون آیی بگذار عراقی را

کاندر طبق انوار اطوار نمی‌گنجد
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #64
در حلقهٔ فقیران قیصر چه کار دارد؟

در دست بحر نوشان ساغر چه کار دارد؟

در راه عشقبازان زین حرف‌ها چه خیزد؟

در مجلس خموشان منبر چه کار دارد؟

جایی که عاشقان را درس حیات باشد

ایبک چه وزن آرد؟ سنجر چه کار دارد؟

جایی که این عزیزان جام ش*ر..اب نوشند

آب زلال چبود؟ کوثر چه کار دارد؟

وآنجا که بحر معنی موج بقا برآرد

بر کشتی دلیران لنگر چه کار دارد؟

در راه پاکبازان این حرف‌ها چه خیزد؟

بر فرق سرفرازان افسر چه کار دارد؟

آن دم که آن دم آمد، دم در نگنجد آنجا

جایی که ره برآید، رهبر چه کار دارد؟

دایم، تو ای عراقی، می‌گوی این حکایت:

با بوی مشک معنی، عنبر چه کار دارد؟
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #65
با پرتو جمالت برهان چه کار دارد؟

با عشق زلف و خالت ایمان چه کار دارد؟

با عشق دلگشایت عاشق کجا برآید؟

با وصل جانفزایت هجران چه کار دارد؟

در بارگاه دردت درمان چه راه یابد؟

با جلوه‌گاه وصلت هجران چه کار دارد؟

با سوز بی‌دلانت مالک چه طاقت آرد؟

با عیش عاشقانت رضوان چه کار دارد؟

گرنه گریخت جانم از پرتو جمالت

در سایهٔ دو زلفت پنهان چه کار دارد؟

چون در پناه وصلت افتاد جان نگویی:

هجری بدین درازی با جان چه کار دارد؟

گر در خورت نیابم، شاید، که بر سماطت

پوسیده استخوانی بر خوان چه کار دارد؟

آری عجب نباشد گر در دلم نیابی

در کلبهٔ گدایان سلطان چه کار دارد؟

من نیز اگر نگنجم در حضرتت، عجب نیست

آنجا که آن کمال است نقصان چه کار دارد؟

در تنگنای وحدت کثرت چگونه گنجد

در عالم حقیقت بطلان چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #66
با درد خستگانت درمان چه کار دارد؟

با وصل کشتگانت هجران چه کار دارد؟

از سوز بی‌دلانت مالک خبر ندارد

با عیش عاشقانت رضوان چه کار دارد؟

در لعل توست پنهان صدگونه آب حیوان

از بی‌دلی لب من با آن چه کار دارد؟

هم دیدهٔ تو باید تا چهرهٔ تو بیند

کانجا که آن جمال است انسان چه کار دارد؟

وهم از دهان تنگت هرگز نشان نیاید

با خاتم سلیمان شیطان چه کار دارد؟

جان من از لب تو مانا که یافت ذوقی

ورنه خیال جاوید با جان چه کار دارد؟

دل می‌تپد که بیند در دیده روی خوبت

ورنه برید زلفت پنهان چه کار دارد؟

عاشق گر از در تو نشنید مرحبایی

چون حلقه بر در تو چندان چه کار دارد؟

گر بر درت نیایم، شاید که باز پرسند:

پوسیده استخوانی با خوان چه کار دارد؟

در دل که عشق نبود معشوق کی توان یافت

جایی که جان نباشد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #67
با درد خستگانت درمان چه کار دارد؟

با وصل کشتگانت هجران چه کار دارد؟

با محنت فراقت راحت چه رخ نماید؟

با درد اشتیاقت درمان چه کار دارد؟

گر در دلم خیالت ناید، عجب نباشد

در دوزخ پر آتش رضوان چه کار دارد؟

سودای تو نگنجد اندر دلی که جان است

در خانهٔ طفیلی مهمان چه کار دارد؟

دل را خوش است با جان گر زآن توست، یارا

بی‌روی تو دل من با جان چه کار دارد؟

بر بوی وصلت، ای جان، دل بر در تو مانده است

ورنه فتاده در خاک چندان چه کار دارد؟

با عشق توست جان را صد سر سر نهفته

لیکن دل عراقی با جان چه کار دارد؟
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #68
خرم تن آن کس که دل ریش ندارد

و اندیشهٔ یار ستم‌اندیش ندارد

گویند رقیبان که ندارد سر تو یار

سلطان چه عجب گر سر درویش ندارد؟

او را چه خبر از من و از حال دل من

کو دیدهٔ پر خون و دل ریش ندارد

این طرفه که او من شد و من او وز من یار

بیگانه چنان شد که سر خویش ندارد

هان، ای دل خونخوار، سر محنت خود گیر

کان یار سر صحبت ما بیش ندارد

معشوق چو شمشیر جفا بر کشد، از خشم

عاشق چه کند گر سر خود پیش ندارد؟

بیچاره دل ریش عراقی که همیشه

از نوش لبان، بهره به جز نیش ندارد
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #69
بیا، کاین دل سر هجران ندارد

بجز وصلت دگر درمان ندارد

به وصل خود دلم را شاد گردان

که خسته طاقت هجران ندارد

بیا، تا پیش روی تو بمیرم

که بی‌تو زندگانی آن ندارد

چگونه بی‌تو بتوان زیست آخر؟

که بی‌تو زیستن امکان ندارد

بمردم ز انتظار روز وصلت

شب هجران مگر پایان ندارد؟

بیا، تا روی خوب تو ببینم

که مهر از ذره رخ پنهان ندارد

ز من بپذیر، جانا، نیم جانی

اگر چه قیمت چندان ندارد

چه باشد گر فراغت والهی را

چنین سرگشته و حیران ندارد؟

وصالت تا ز غم خونم نریزد

عراقی را شبی مهمان ندارد
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #70
دل، دولت خرمی ندارد

جان، راحت بی‌غمی ندارد

دردا! که درون آدمی زاد

آسایش و خرمی ندارد

از راحت‌های این جهانی

جز غم دل آدمی ندارد

ای مرگ، بیا و مردمی کن

این غم سر مردمی ندارد

وی غم، بنشین، که شادمانی

با ما سر همدمی ندارد

وی جان، ز سرای تن برون شو

کین جای تو محکمی ندارد

منشین همه وقت با عراقی

کاهلیت محرمی ندارد
 
امضا : Hilary

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا