عاشقانه‌ها عاشقانه‌های مهشید دلگشایی

[ASaLi_Nh8ay]

به احوال قلبم کمی فکر کن
مرا بین آغوش خود جا بده
که تشویش من را تو کم میکنی
به دنیای سردم تو گرما بده

تویی که سراپا غزلواره ای
مرا تا غزل های خود میبری ؟
به هر بیت نابت قسم میخورم
که از شاه بیت غزل ها سری​

 

[ASaLi_Nh8ay]

از بهاران به بعد میخواهم
در نگاه تو زندگی باشم
شاید اما مرا نمیخواهی
هر چه در این دوندگی باشم

صبح زیبای تو نمیخواهد
در نگاهم ترانه بگشاید
چشم زیبای مثل خورشیدت
روی تقویم من نمی تابد​

 

[ASaLi_Nh8ay]

باید که بر ملا کنمت بین قصه ها
تا میشود به پا کنمت بین قصه ها

رنجی شبیه رنج زلیخا کشیده ام
شاید شبی صدا کنمت بین قصه ها

هر چند من به راز دلت پی نبرده ام
میشد گره گشا کنمت بین قصه ها

دارم اسیر وسوسه های تو میشوم
با بوی سیب جا کنمت بین قصه ها​

 

[ASaLi_Nh8ay]

آغاز کن تمام خودت را برای من
پایان بده به غربت بی انتهای من

سرکش ترین سروده ی شبهای شعر باش
فانوس شو به تیرگی از ابتدای من

با من بیا به هرچه که باید به پا کنی
دستم بگیر و پا نکش از ماجرای من​

 

[ASaLi_Nh8ay]

بی تو من بارانی ام ،باران برایم خوب نیست
با غم پاییزی ام آبان برایم خوب نیست

صبر کن از بیقراری های گلدان ها بپرس
بی تو گلدان های این ایوان برایم خوب نیست

حسرتت آمد تمام خواب شب ها را ربود
داغ حسرت های بی پایان برایم خوب نیست​

 

[ASaLi_Nh8ay]

دست مرا بگیر و به اوج خودت ببر
تا کهکشان راه تو چیزی نمانده است
رد میشوم به یمن تو از خاطرات بد
من را تمام خوبیت اینجا کشانده است


رد میشوم بخاطرت از دره های سخت
جایی بیا و منتظر حال من بمان
تاوان عشق سختی راه من و تو است
بگذار گرم حادثه باشم در این زمان​

 

[ASaLi_Nh8ay]

تو بیچاره تر از آنی که هم پیمان من باشی
که شور و شوق دنیا و غم پنهان من باشی

میان خواب و رویایم نمی خواهم که برگردی
نمی خواهم که در شبهای سرگردان من باشی

برو پشت سرت را هم برو دیگر نبین حتی
نمی خواهم که هم پای دل ویران من باشی​

 

[ASaLi_Nh8ay]

دوری که باز حال مرا حس نمیکنی
دنیای پر زوال مرا حس نمیکنی

در باغ های شاد پر از نونهال عشق
ضعف تن نهال مرا حس نمیکنی

ممنوعه ای میان درختان این بهشت
وقتی که سیب کال مرا حس نمیکنی​

 

[ASaLi_Nh8ay]

توی حال غریب خود گفتم
با مدادم دوباره شعری نو
مینویسم برای دل بردن
مینویسم همیشه حالا تو

ادکلانی که می زدی دیگر
روی میز قشنگ چوبی نیست
ساعتی که کنار شومینه ست
بی تو دیگر صدای خوبی نیست​

 

[ASaLi_Nh8ay]

می رود اما مرا در خود خرابم میکند
مثل یک ماهی اسیر تنگ آبم میکند

میکشد من را به سوی داغی خاک کویر
از عطش از خستگی محو سرابم میکند

خسته از کابوس هایم بی حضورش در اتاق ..
بالشش مانند قرص خواب ،خوابم میکند​