- ارسالیها
- 6,189
- پسندها
- 17,402
- امتیازها
- 78,373
- مدالها
- 7
- سن
- 21
- نویسنده موضوع
- #1
ناتوان در زیر پاهای غزل افتاده ام
خنجر خود را بزن ای عشق من آماده ام
دیگر این چشمان من خلوتسرای شرم نیست
چون به پای اعتبار عشق دل را داده ام
من به جام سرخ لبهای شکربارت هنوز
تشنه ام، با اینکه دریاگرد و دریازاده ام
در موازات تو امشب چون کویری تشنه لب
بی تکلف بی تجمل در لباسی ساده ام
من برای روی پای خویش ماندن سالهاست
همسفر با پیچ و خم های بلند جاده ام
گم نکردم خویش را با اینکه محتاجم به عشق
دین اگر در من نباشد لااقل آزاده ام...!
خنجر خود را بزن ای عشق من آماده ام
دیگر این چشمان من خلوتسرای شرم نیست
چون به پای اعتبار عشق دل را داده ام
من به جام سرخ لبهای شکربارت هنوز
تشنه ام، با اینکه دریاگرد و دریازاده ام
در موازات تو امشب چون کویری تشنه لب
بی تکلف بی تجمل در لباسی ساده ام
من برای روی پای خویش ماندن سالهاست
همسفر با پیچ و خم های بلند جاده ام
گم نکردم خویش را با اینکه محتاجم به عشق
دین اگر در من نباشد لااقل آزاده ام...!