متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

عاشقانه‌ها عاشقانه‌های فاطمه چامه‌سرا

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #11
نمی دانی چرا اخم تو را لبخند می بینم!
سراپا سردی ات را آتشی در بند می بینم!
نمی دانی چرا در کهکشان بی سرانجام
سرانجامِ دو قلبِ خفته در پیوند می بینم!
نمی دانی چرا حجم حروف تلخ احساس
سماع جانفزای حبه های قند می بینم!
نمی دانی چرا با اینهمه شکوِه ی شاکی
هوایم در هوایت راضی و خرسند می بینم!​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #12
دانی که مرا سخت به زنجیر کشیدی!؟
قلبم بدریدی و بدان تیر کشیدی!

با موج نگاهی که به دریای هوس مُرد
دنباله ی این عشق به تزویر کشیدی

رعدی زد و دنیای مرا از تو جدا کرد
ویرانی حالم تو به تقدیر کشیدی

آن شوق که در ناوک چشمان تو تر شد
آن عشق نبود طعمه به نخجیر کشیدی

هیهات! شرف دار و سوا باش و رها کن
اینک همه شعری که به تسخیر کشیدی​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #13
عشق یعنی هستی ات باور کنی
این و آن اعضای یک پیکر کنی

گه گهی گر خوش نیامد روزگار
با بد و خوب جهانت سر کنی

تار و پود یاس و غم، بیهودگی
از میان واژه ها پر پر کنی

گر شکستی از هجوم دردها
خود مهیای رهی دیگر کنی

در عبور از کوچه های زندگی
حال دنیا را کمی بهتر کنی​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #14
آب از دستت بنه آنی به فریادم برس
بر خیال و های و هوی رفته بر بادم برس
شورشی در تار و پودم در گرفت از فرط عشق
بوسه ای بنشان مرا زان پس به ارشادم برس
گر نداری حال خوش با این دل مجنون من
لاجرم دیده بپوشان و به انفادم برس​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #15
ای که هر دم درب قلبم کوفتی
صبح به شب دیده به راهم دوختی
این محبت را ز که آموختی؟!
بهر من از جانت و دل سوختی

ای که در راهت سراسر تاختی
لنگ فرهادان به فرش انداختی
قصر شیرین در هوایت ساختی
بهر من از جانت و دل باختی

مهر تو جام جهان سیراب کرد
حال تو از یاد من بی تاب کرد
سرنوشت عشق تو را در قاب کرد
ماه را در فال من بی خواب کرد​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #16
حال دستام توی دستات
حس خوب زندگی بود
قدمامون زیر بارون
اشتیاق بندگی بود

یادته رو موج دریا
شکلک پری کشیدی
تا بیاد نزدیک ساحل
اونو از دریا قاپیدی

یادمه یه روز خیالم
جاده ها رو تا به تا دید
یهو لبهات رو نگاهم
غنچه شد نور خدا چید​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #17
یادته تو دشت پر مه
هر کدوم پرنده بودیم
تو صفا و پاکی عشق
همه جا برنده بودیم

یادمه تو شب یلدا
تا سحر سپیده بودی
نمی دونم تو شب تار
چی تو مهتاب دیده بودی

بعد تو ماه تو انگار
عشق رویاند ز جانم
رد هر خاطره برجاست
م**س.ت مردان جهانم​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #18
هیچم که درین بادیه بی مهر نشستم
هیچت نرسد بر دل من، عشق پرستم
چشمانمُ بستم، درِ این سینه گسستم
هیهات ازین دل نرسد هیچ به دستم

****
از هیچ دلش آب شدست این منِ بی تو
سرگشته و بی تاب شدست این منِ بی تو
در ظلمت شب آب شدست این منِ بی تو
دلداده ی مهتاب شدست این منِ بی تو​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #19
ای کوه که در مسلک تو عشق گزیدم
بیخود شدم و خود شدم و ناز کشیدم
سرمست شدم دشت و دو پروانه خریدم
بر حول دلت شاد ز هر سو بپریدم
چون قاصدکی در شعف رقص چمنزار
تا اوج خیالت به دل ابر جهیدم
مسحور نگاهت قدح جان بدریدم
تا قله ی ادراک به صد شوق رسیدم​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #20
گرگی حقیر و عاجزم اما
از دشنه ی چوپان نمی ترسم

در حیله ی چشمان این جنگل
از واژه ی حیوان نمی ترسم

در قعر چشمانت بیاسایم
از حمله ی طوفان نمی ترسم

هر لحظه گر آشفته تر باشم
از رنج بی درمان نمی ترسم

می دَرَّم حتی توبه ی خود را
از فطرت پنهان نمی ترسم

ماه نگاهت حالتی دارد
از چالش ادیان نمیترسم

امشب اگر خواب تو را بینم
از خواب بی پایان نمی ترسم​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا