متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

عاشقانه‌ها عاشقانه‌های فاطمه چامه‌سرا

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #31
چه فریب تلخی ست
این همه قصه ی تبدار
که در لفظ لبم می شکفد

لب من چادر گلدار حیا می پوشد
پشت دیوار سکوت
همه شب می زند آهسته به آب
تا رخ ماه تو را ناز کند
انقدر بوسه ی تر می چیند
که تبش سرد و خموش
کنج ایوان طراوت برود

ماهی قرمز حوض
شوری اشک مرا می فهمد
گنج این رنج مرا می داند
شب به شب می رقصد
در هیاهوی همه احساسم

هوس عشق تو را می شنوم
گوش من اما
همه شب سنگین است
خوش تر آن است که از شهر دلم بی خبری​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #32
در عبور از انبوه گله های شهر
تنها یک جرعه بنوش نشانی ام را
در عریان زار چشم هایت

ببین چگونه
غرق نوازش های سوزان آفتاب
میان بامزگی سست بازوان کوچکم
در آغوش می فشارم مهربانی سنگ را
بر دل بهانه جوی بی تاب
که گرسنگی اش را
با حنجره ی ناقص زنگ زده
بی جهت فریاد می زند
بر گوش های جرم گرفته دنیا​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #33
پابرهنه
در هیاهوی مگس های بازیگوش
در پیچ و تاب گیسوان خاک خورده ام
و لبان مات شیک
و پیراهن نخی هزار پاره ام
به گمانم چه جذاب شده ام
در نگاه مردان گله
که همه شان
میل هم آغوشی شان با منست

کوچک مغزی ام را خرده نگیر
اینجا
مغزهای قهرمان ما
چوپانند
این حوالی
اسارت عادت پاکی ست
و رهایی گناه​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #34
اصلا رها شوم که چه!
دنیای تاریک چشمانت را نمی خواهم
دنیای قضاوت های بی انتها
هوایی که نَمَش دل ها را در خفا می زنگاند

دلواپسی ات را قاب بگیر
شعر بخوان
تاب بخور بر سکانس های تکراری
اشک ببار بر باغچه ی بی تفاوتی ات
و تلخی نشانی ام را شیرین بنوش​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #35
بگو تو چه نوشاندی ام که من چنین سیرم
هم از هوای دلم خوش، هم از تو دلگیرم

گهی چو سرو جوانی میان چشمانت
گهی چو بید فتاده ز یأس خود پیرم

نه قاصدک ز تو آوَرد به من خبری
نه باد صبا آید از دعای شبگیرم

چونان عروس سپید در انتظار بهار
میان آمدن و رفتن تو درگیرم

زمین درون هوایت چو چرخ می گذرد
همیشه می بَرَدَم تا زمان تسخیرم

شبی که شوق تو بارید بر پیاله ی من
شبی که مستی من شد تمام تقدیرم​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #36
هی سپیدار!
رها کن پایم
زوزه ی باد مرا می خواند
لابه لایش هر بار
نفسی می شنوم
زود باید به دلش بشتابم
نکند باز دلگیر شود
بی هوا
خنده کنان
دور رَوَد​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #37
هی سپیدار!
تو چرا غمگینی؟!
اینهمه عشق چرا از دل رنجیده ی من می چینی!
قول دادم خاک پایش
دزدکی برچینم
بدهم باد به پایت ریزد
تا که آغوش قرارش دلت آرام کند​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #38
سینه ام سنگین است
آستینم سوزان
این دوا چیست که بر فرق تنم می تازد
به خدا هزیان نیست
اندکی باور کن
من صدا می شنوم
او مرا می بیند
همه احساس مرا می داند
او مرا می فهمد
هر شب آهسته مرا می خواند
او همه نبض مرا می داند

هی سپیدار!
چرا در بندم!
زود باش!
رها کن پایم!​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #39
در هجوم شبانه ی بی قراری هایم
کوله بار خیال می بندم
و در کورسوی رویاهایم
بر ساحت چشمان دریایی ات
قدم می گذارم

در آغوش نسیم مهربانی ات
آرام می شوم

و نوازش می کنم
حریر ماسه ای دنیایت را
در عریان زار پاهایم

چون کودکی سرمست
رها می شوم
در شورش احساس

و قهقهه می زنم
انبوه دردهایم را

در شبانه هایی که
شیرینی دنیای من است​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #40
صحنه می شکفد
در ورای صورتک های خیالی
و در آغوش می گیرد
اشتیاق کودکی بازیگوش را
که با شادمانی صورتک
دیوانه وار می خندد
و در اضطراب آن
پریشان و اندوهگین
اشک می بارد
نقش ها می گذرند
چنان قاصدکی در باد
و صحنه می ماند تا
فریادهایت را پژواک سر دهد
و سکوتت را
آرام آرام
در چشم هامان زمزمه کند
سپس چنان موجی از میان واژگانت اوج گیرد
و در همسُرایی دست هامان
سر تعظیم فرود آورد
و به زیر پاهایت فرش بوسه بگستراند
و تو را تا ابد در هوای احساسش م**س.ت کند​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا