متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متون و دلنوشته‌ها تیمآرِسْتآني‍ توء‍؛ کآش‍ تَجويزَت‍ کُنَند

  • نویسنده موضوع آقای گودرزی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 145
  • بازدیدها 5,517
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

آقای گودرزی

کاربر خبره
سطح
39
 
ارسالی‌ها
3,584
پسندها
47,940
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #81
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
 

آقای گودرزی

کاربر خبره
سطح
39
 
ارسالی‌ها
3,584
پسندها
47,940
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #82
تسبیح شیخ پاره شد و دانه دانه شد
از بس که استخاره زدم تا ببینمت !
 

آقای گودرزی

کاربر خبره
سطح
39
 
ارسالی‌ها
3,584
پسندها
47,940
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #83
افتاده بود به جان "گل های خانه"
مردی که معشوقه اش
لباس های گلدار می پوشید !!
 

آقای گودرزی

کاربر خبره
سطح
39
 
ارسالی‌ها
3,584
پسندها
47,940
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #84
با یه پیج دیگه که عکسای خودم نبود و اصلا هیچکس نمیدونست این پیج برای منه، اینستاگرامش رو فالو کرده بودم و پیجش رو داشتم...
یه شب حدودای ساعت ۱۲ شب بود که دیدم یه استوری گذاشت....
یه عکس بود که نوشته بود:
"نفری یه سوال ازم بپرسید، قول میدم راستش رو بگم ..."
رفتم دایرکتش، پرسیدم: "میشه من جای یکی چندتا بپرسم؟ فقط قول دادی راستشو بگی!
گفت: باشه بپرس.
پرسیدم: هنوز دوسش داری؟
گفت: کی؟
گفتم: عشق سابقت رو میگم.
جواب داد: نه بابا کلا فراموشش کردم.
بغض کردم....
گفت: خب سوال بعدی!
پرسیدم: اگه یه روزی قرار باشه بازم کنار هم باشین قبولش میکنی؟
گفت: ای بابا دیگه خیلی حرمتا بین من و اون از بین رفته، عشق من و اون همین خاطره بمونه خیلی بهتره...
بغض داشت خفم میکرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آقای گودرزی

کاربر خبره
سطح
39
 
ارسالی‌ها
3,584
پسندها
47,940
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #85
بچه رو دیدی?
سه چهار سالش مثلا!
دستاشو ڪِ باز میڪنه...
زل ڪه میزنه به چشمات و بغل میخواد
بغلش ڪِ نگیری...
اول لب و لوچه‌اش ڪج وماوج میشه...
یه‌چے میدوعه تو گلوش...
زور زورڪے قورتش میده...
ڪف دستاشو باز و بسته میڪنه...
خودشو رو پنجه پاش میڪشه...
اگه پشتتو ڪنی..
یه نمه پلڪاش خیس میشه...
سماجت میڪنه...
اشڪش صاف میاد لب مژه‌اش...
ڪه به یه پلڪ زدنش بنده!
حتما دیدی دیگه؟!
خودشو میڪشه جلو... گوشه شلوارتو میگیره...نگاه مبهوت و شفافشو میدوزه تو چشمات!
انگاری باور نمیڪنه نمیخوای بغلش ڪنی
اگه فقط یه قدم ازش فاصله بگیری...
اون گوشه لباست از مشتش بیرون بیاد...
یه چند لحظه گنگ نگاهت میڪنه...
پُقی میزنه زیر گریه...
اولین چیزیم ڪه بین هق هقش میپرسه
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آقای گودرزی

کاربر خبره
سطح
39
 
ارسالی‌ها
3,584
پسندها
47,940
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #86
این‌همه وصله‌ی ناجورِ غزل بر تن عشق
این‌همه وصلِ غم‌انگیزِ خیالی کم نیست
 

آقای گودرزی

کاربر خبره
سطح
39
 
ارسالی‌ها
3,584
پسندها
47,940
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #87
سرزمین مادری رویای اجدادی کجاست
مردم این شهر میپرسند آبادی کجاست؟
 

آقای گودرزی

کاربر خبره
سطح
39
 
ارسالی‌ها
3,584
پسندها
47,940
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #88
خواب‌هایم بویِ تن تو را می‌دهد
نکند آن دورترها
نیمه شب در آغوشم می‌گیری؟!
 

آقای گودرزی

کاربر خبره
سطح
39
 
ارسالی‌ها
3,584
پسندها
47,940
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #89
رفت روی تخت و خوابید.غمش هم جای دیگری نداشت برود،کنارش دراز کشید!
 

آقای گودرزی

کاربر خبره
سطح
39
 
ارسالی‌ها
3,584
پسندها
47,940
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #90
آن‌قدَر شعر مرا خواندی و گفتی احسنت
فکرت افتاد که شاید تو دلیلش باشی؟!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا