من پریشان تر از آنم ڪھ تو میپندارے
شدھ آیا تھ یڪ شعر ترڪ بردارے؟!
شدھ آیا بھ تماشاے خودت بنشینے؟!
دست بردارے از این قصھ ے خود ڪم بینے!
شدھ از قیلِ من و قالِ دلت جار زنے؟!
چنگ بر خود بڪشے جاے سخن زار زنے!
شدھ از اشڪ نگاهت تو خساست بینے؟!
شعر را خاڪ و در اندوھ غزل بنشینے!
شدھ آیا ڪھ تو با سایھ ے خود قهر ڪنے؟!
او شڪر بر لبش و ڪام خودت زهر ڪنے!
شدھ در ڪوچھ بھ یڪ خاطرھ برخورد ڪنے؟!
روبگیرے زخودت اخم برآوُرد ڪنے!
شدھ امروز بھ خود وعدھ ے دیروز دهے؟!
سرھ دل شیرھ بمالے قولِ نوروز دهے!
شدھ تا چشمھ رَوے تشنھ همے بازآیے؟!
وقتِ آبستنےِ عشق بگویند بھ تو نازایے!
شدھ از ڪردھ پشیمان شوے و اما باز
چشم بازے بھ گناهے ڪھ نبودش آغاز!
شدھ شاهے ڪنے و باز گدایش باشے؟!
او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
سینیِ چای و گل و مردی که مانند تو نیست یک دلِ مُرده که دیگر گیر و پابندِ تو نیست
بین جمعیت صدای خنده ات پیچید و بعد...
تا سرم چرخید دیدم حیف! لبخندِ تو نیست
الـنـّکـاحُ سـنـتـی! آیـا وکــیـلم مـن؟! بـلـه
زیر لب با بغض گفتم این که پیوندِ تو نیست
با عسل کام منِ بیچاره شیرین تر نشد
تلخ می بوسم لبی را که لبِ قندِ تو نیست
تو قسم ها خورده بودی می رسی روزی به من
آاای این کابوسِ واضح مثلِ سوگند تو نیست
بعد از این باید فراموشت کنم، از این به بعد...
شاعر این شعرِ غمگین آرزومند تو نیست
کودکی آشفته را هم چند سالی بعد از این،
می فشارم سخت در آغوش و فرزندِ تو نیست
می پرم از خواب و یادم نیست چیزی را به جز...
سینیِ چای و گل و مردی که مانند تو نیست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
میگم دلبر بدجور گرفته اس این اسمون
هوای دل مام بدجور گرفته
دکترا میگن قرصامو نخورم دیگه نمیزارن بیام هواخوری
پسر خوبی میشم و به حرفشون گوش میدم
دلبر یادته باهم میرفتیم زیر بارون?
همه میگن دیوونم
شاید دیوونه باشم ولی دروغ نمیگم
حست میکنم همه جا
فقط نمیدونم اونا دیوونن یا من دیؤونم اسمونو نیگا انگاری ابرا میخؤان ببارن میخوان به حال دل ما ببارن ینی?