شعرکده °•عاشقانه•°

[زَرِآ]

خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق
که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد

 

[زَرِآ]

گفتی نظر خطاست تو دل می‌ بری رواست
خود کرده جرم و خلق گنه کار می‌ کنی

 

[زَرِآ]

چنان به موی تو آشفته‌ ام به بوی تو م**س.ت
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[زَرِآ]

تا خیال قد و بالای تو در فکر منست
گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم

 

[زَرِآ]

گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشد
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش

 

[زَرِآ]

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می‌ نکنی

 

[زَرِآ]

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

 

[زَرِآ]

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی

 

[زَرِآ]

زنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در سرست

 

[زَرِآ]

سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست