متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شعرکده مجموعه اشعار عاشقانه

  • نویسنده موضوع saeed371
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 91
  • بازدیدها 3,242
  • کاربران تگ شده هیچ

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • #61
ﺩﻟﻔﺮﻭﺷﯽ ﻣﺴﺖ ﻫﺴﺘﻢ، ﻗﻠﺐ ﺻﺎﺩﻕ ﻣﯽ ﺧﺮﯼ ؟
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻘﻢ،ﺑﮕﻮ ﺍﯾﻦ ﻗﻠﺐ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺧﺮﯼ؟

ﺷﺎﻋﺮﯼ ﺩﺭﯾﺎﯾﯿﻢ، ﺩﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ
ﻏﺮﻕ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﺸﻮﻡ، ﭘﺎﺭﻭﯼ ﻗﺎﯾﻖ ﻣﯽ ﺧﺮﯼ؟

ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ،ﮔﻠﺪﺍﻥِ « ﮔﻞ ﺑﺎ ﺷﺎﻋﺮﯼ »
ﯾﮏ ﮐﻼﻣﻢ؛ « ﺷﺎﻋﺮﯼ » ﺭﺍ ﺑﺎ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﻣﯿﺨﺮﯼ ؟

ﭼﻮﻥ ﺗﻠﻒ ﺷﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ،ﺳﺎﻋﺖ ﻧﻤﯽ ﺑﻨﺪﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﺮﻭﺷﻢ،ﺑﺎ ﺩﻗﺎﯾﻖ ﻣﯽ ﺧﺮﯼ؟

ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺩﺍﺭﻡ ،ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺍﺭﺯﺍﻧﯿﺖ
ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻣﯿﻔﺮﻭﺷﻢ ،ﺑﺎ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﻣﯽ ﺧﺮﯼ ؟

ﺑﺎ ﻏﺰﻝ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻫﺮ ﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﮐﻨﯽ
ﻣﺮﻫﻤﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﺮﻭﺷﻢ، ﻃﺒﻊ ِﺣﺎﺫﻕ ﻣﯽ ﺧﺮﯼ؟

ﮐﻮﻩ ﻏﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﮑﺎﻓﺪ ﺩﺭﺩﻫﺎﯼ ﺷﺎﻋﺮﯼ
ﺷﺎﻩ ﺑﯿﺘﯽ ﻣﯽ ﻓﺮﻭﺷﻢ،ﻃﺒﻊ ﺧﺎﻟﻖ ﻣﯽ ﺧﺮﯼ؟

 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • #62
ڪَفتی_ڪه_جبران_میڪنی،
ڪَویم ڪدامین درد را ؟
این بیڪسی‌ها ، این جفا ،
یا آن نڪَاه سرد را ؟
دیـر آمدے عمـر مـرا ،
غم‌ها به غارت برده‌اند
بـرعمر ِ رفته میتوان ،
زد دڪمه‌ے برڪَرد را... ؟

 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • #63
می توان عاشق بود
به همین آسانی..
من خودم
چندسالی ست که عاشق هستم
عاشق برگ درخت
عاشق بوی طربناک چمن
عاشق رقص شقایق درباد
عاشق گندم شاد!
آری
میتوان عاشق بود
مردم شهر ولی میگویند
عشق یعنی رخ زیبای نگار!
عشق یعنی خلوتی با یک یار!
یابقول خواجه، عشق یعنی لحظه ی بوس و کنار!
من نمیدانم چیست
اینکه این مردم گویند..
من نه یاری نه نگاری نه کناری دارم...
عشق را اما من،
باتمام دل خود میفهمم!

عشق یعنی رنگ زیبای انار.......
 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • #64
باز هم در نیمه شب این دل هوایی می شود
فکر و ذکرش جملهء "عشقم کجایی؟" می شود

تا که بیند بار دیگر روی چون ماهت یقین
پای هجرانت یقین دارم فدایی می شود

پاره کردی ریسمان عشق خود ، از من ، ولی
چون گره گیرد ، کمی کم از جدایی می شود

خواستم قربان کنم مهرت میان سینه ام
حکم من در دادگاه دل ، جنایی می شود

بی وفا خوابی ببین ، تا من شوم تعبیر آن
یوسف اینجا هم دلیل آشنایی می شود .....

 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • #65
عاقلی بودم ک عشق آمد امانم را گرفت
بندبند جسم و جان و استخوانم را گرفت

لال گشتم تا که عشق آمد به ایوان دلم
در ازای این محبت او زبانم را گرفت

با اشاره من بدو گفتم که خوشحالم ولی
او بحالم گریه کرد و شوق نهانم را گرفت

کور و کر بودم نفهمیدم که عقلم را ربود
باجنون آمد سراغم وای, ایمانم را گرفت

من شدم کافر پرستش کردم او را تا خدا
او خدایم گشت و از من آسمانم را گرفت

برزبان راندم بگویم حرف دل را با کسی
او ز من غارت نمود شرح بیانم را گرفت

خواستم با او بگویم راز این قلب حزین
هجر آمد مهلت و وقت و زمانم را گرفت

 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • #66
منم و داغ نگاهی که به قلبم زده ای
آتش خرمن آهی که به قلبم زده ای

قول دادی همه ی دار و ندارم باشی
در تنم رخنه کنی ، فصل بهارم باشی

من به بد قولی چشمان تو عادت کردم
به همین بودنت از دور قناعت کردم

ترسم این است بیایی و صدایم نکنی
کوهی از درد ببینی و دعایم نکنی

ترسم این است صدایم به صدایت نرسد
بدوم با سر و پا باز به پایت نرسد

نکند حادثه ای باز به بادم بدهد
داغ فهمیدن یک راز به بادم بدهد

نکند جای تو را فاصله ات پر بکند
خاطره روی تورا سایه تصور بکند

از تمام تو فقط فاصله ات سهم من است
عشق وا مانده ی بی حوصله ات سهم من است

 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • #67
نازکن ، عیبی ندارد ، نازنین تر می شوی
با غم این روزهای من عجین تر می شوی

آتشی هستی که وقتی گر بگیری در دلی
از دل آتشفشان هم آتشین تر می شوی

لحظه ی لبخند ، مانندِ... شبیهِ.... مثل یک...
وای من ... اصلن ولش کن... نقطه چین تر می شوی

خنده وقتی روی لب های تو جا خوش می کند
باز هم از آنچه هستی دلنشین تر می شوی

شیک می پوشی و زیبایی فراوان می شود
بین اول های دنیا اولین تر می شوی

گرچه من با نازِ چشمانِ تو ویران می شوم
ناز کن ، عیبی ندارد ، نازنین تر می شوی ....

 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • #68
پلک بستی که تماشا به تمنا برسد
پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد

چشم کنعان نگران است خدایا مگذار
بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد

سنگ با تیشه به تلقین و تمسخر میگفت
منتظر باش که فرهاد به لیلا برسد

ترسم این نیست که او با لب خندان برود
ترسم این است که او روز مبادا برسد

عقل میگفت که سهم من و تو دلتنگیست
عشق فرمود نباید به مساوات برسد

گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر
درد آنجا عمیق است که به حاشا برسد

 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • #69
مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را..
عاشقی قسمت ما کرده فقط آهش را

حسرت دیدنت از دور برایم کافیست
کم نکن از دل من لذت کوتاهش را

من که خوشبختی از این عمر ندیدم ، ای کاش
شانه های تو نشانم بدهد راهش را

جرم من باش در این شب که خودش می بخشد
پیش از مدعیان ، بنده ی گمراهش را

مهربان است خدایی که مقدر کرده
عشق کافر بکند مومن درگاهش را

این سکوتی که قسم خورده زمینم بزند
کاش پنهان بکند ناله ی جانکاهش را

همه گفتتد دعا وقت سحر می گیرد
آه از این شب که "ندیدیم سحرگاهش" را

سهمم از دیدن عکس تو فقط حسرت شد

مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را ...
 
امضا : Niloo.j

Saba.Ar

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
43
پسندها
133
امتیازها
503
سن
18
  • #70
یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد
صد جان به فدای عاشقی باد ای جان
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
9
بازدیدها
338
پاسخ‌ها
34
بازدیدها
830
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
227
پاسخ‌ها
240
بازدیدها
10,913
پاسخ‌ها
7
بازدیدها
194
پاسخ‌ها
182
بازدیدها
3,016
عقب
بالا