روی سایت دلنوشتهٔ حسِِ جدید | نیلو .ج کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
***
به نام او

561459_e4247243dd003cc76f14c31b68acadd7.jpg

نام دلنوشته: حسِ جدید
نام نویسنده: نیلو. ج
تگ: منتخب

نام ویراستار: merry
مقدمه:
ایستاده‌ام، قلبم تندتند می‌زند. می‌نشینم،‌ قلبم تند‌تند می‌زند.
می‌خوابم، قلبم تندتر می‌زند.
تمام رگ‌های بدنم را حس ‌می‌کنم. تمام ‌حرکت‌ خون‌های درون رگ‌هایم را هم حس می‌کنم.
بدنم می‌لرزد، دستم می‌لرزد، بی‌جهت لبخند می‌زنم.
این حس جدید است... ‌.


 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Maede Shams

مدیر ارشد بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/8/18
ارسالی‌ها
4,874
پسندها
97,370
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
سطح
43
 
  • #2
دلنوشته.jpg

" به نام ایزد منان "

هر انچه از دل برآید، خوش آید!

کاربر گرامی نهایت قدردانی را داریم که نوشته های زیبایتان را در انجمن یک رمان به اشتراک می گذارید!
خواهشمندیم پیش از پست گذاری و شروع دلنوشته ی خود، قوانین زیر را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته ی کاربران"

پس از گذشت حداقل 30 پست از دلنوشته تان، می توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید.
"درخواست تگ دلنوشته"

همچنین پس از گذشت 30 پست از دلنوشته تان قادر هستید در تاپیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maede Shams

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
توی هوای سرد تا حالا بدون لباس مناسب بیرون رفتید؟
اول قلب آدم یخ می‌زنه و می‌لرزه،
بعد پوست آدم دون‌دون می‌شه و قرمز،
بعدش درد تو قفسه سینه‌ت حس می‌کنی؛ یه درد عمیق، یه دردی که حس می‌کنی یکی داره با مشت می‌کوبه تو قفسه سینه‌‌ت،
بعدش دست و پاهات به لرزه میفته و
فکت محکم و بی‌اختیار به هم می‌خوره.
من هر بار عکست رو می‌بینم، این حس بهم دست می‌ده.
یه حس دل‌نشین، یه حس جدید... ‌.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
دل‌تنگی‌ حس‌ جدیدی‌ست‌ که این روزها به سراغم آمده،
حس غریبی‌ست.
دل‌تنگی، خفه می‌کند آدم را. دل‌تنگی، تکه‌تکه می‌کند آدم را.
دل‌تنگی، پیر می‌کند آدم را.‌‌ دلتنگی... ‌.
امان از دلتنگی... ‌.
این روزها عکست را در آغوش می‌گیرم و گریه می‌کنم تا دلتنگی‌ام را پاسخ دهد ولی آن لبخند روی لب‌هایت، آن چشم‌های زیبایت،
جواب این حالم را نمی‌دهد.
بگذار‌ راحت‌تر‌ بگویم؛ ‌کجایی؟ دلم برات تنگ است... ‌. ‌

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
از روزی که تو وارد زندگی‌ام شدی، حالم عوض شد.
شب و روزم دگرگون شد.
اصلا تمام حالات درونی و بیرونی‌ام دگرگون شد.
دلبر قلب، تو چراغ جادو و خودت غول مهربان داخل چراغ بودی.
آمدی و مرا به تمام رویاهایم رساندی.
می‌فهمی من را.
منی که کسی قبولم نداشت در کل بگویم به قول دخترکان
این روزها اُمل بودم.
چون مثل آنها اهل بَزک نبودم.
گاهی به سُخره گرفته می‌شدم.
ولی تو آمدی و چادرم را زیباترین صدف دانستی.
آمدی و صورت بی‌آلایشم را پاک‌ترین مروارید دانستی.
آمدی و عاشق ندانسته‌هایم شدی.
به قول خودت دختر کمی خنگ باشد جذاب‌تر می‌شود و مرا عاشق ندانستن کردی.
عاشق این شدم که چیزی ندانم و تو یادم دهی.
دلبر، این حس را تو خلق کردی.


 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
دلبر، می‌خواهم یک حس جدید را برایت تعریف کنم.
دلبر، بین خودمان باشد، من تو را همه‌جا کنارم حس می‌کنم.
چای می‌خورم؛ دو استکان می‌ریزم.
صبحانه، نهار،‌ شام و‌ هرچه ‌می‌خورم، برای تو هم نگه می‌دارم.
بین خودمان باشد، گاهی مادرم پشت به من می‌کند و اشک پاک می‌کند.
دلبر، به نظر آن‌ها دیوانه شده‌ام.
ولی خودت می‌دانی از این حالم.
بین خودمان باشد دلبر، گاهی برای تو هم جا پهن می‌کنم که کنارم
تمام شب را بمانی تا با صدای قصه‌هایت به خواب روم.
دلبر، بین خودمان باشد من حتی با صدای تو از خواب بیدار می‌شوم.
این روزها این حس و حال من است.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
حس قشنگی‌ست، حس مالکیت بر تو.
اوایل سرم غیرتی می‌شدی و نه که ناراحت شوم نه،
خوشحال می‌شدم از این‌که هستی؛ از این‌که غیرت داری.
ولی برادرم حرف قشنگی زد؛ از حس مالکیت گفت.
فکر کردم، خوشحال شدم.
چه حس خوبی‌ست مالک قلبت باشم.
مالک قلبم باشی.
حس جدیدی‌ست مالکیت بر تو.
مالکیت عشق می‌آورد، خنده می‌آورد، امنیت می‌آورد.
مالک لبخندت بودن، مالک چشمانت بودن.
و تو هم همان‌قدر، نه بیشتر مالکم باش.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم.
حس از این زیباتر.
دوست داشتن تو، قشنگ‌ترین حس دنیاست.
حس بودن، حس زنده بودن، حس تازگی، حس زندگی.
آخ که چقدر دوست داشتنت حس قشنگی‌ست.
دوست داشتنت، چقدر موجودیت به من می‌بخشد.
چقدر ماهیّت به من می‌بخشد، دوست داشتنت.
دوست داشتن تو دلبر تمام کمال وجمال هستی‌ست.
بگذریم از این واژه های قلمبه سلمبه، دوست داشتنت یعنی همه چیز.
ساده بگویم دوستت دارم؛ خودت با هزاران واژه آغشته کن و بخوان.
بخوان دوستت دارم.
بدان دوستت دارم.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
دلبر برف می‌بارد.
هوا سرد است.
چای حاضر... ‌.
وای دلبر چه حس قشنگی‌ست بودن کنارت، گرم شدن در آغوشت،
چای با قند لب‌هایت... ‌.
وای دلبر چقدر چای کنارت می‌چسبد!
حس قشنگی‌ست یخ زدن در آغوشت و گرم شدن با آغوشت.
دلبر، لب‌هایت چقدر گرما می‌بخشد.
یخ کرده‌ام؛ با بوسه هایت گرمم کن‌.
و چه حسی زیباتر از این... ‌.


 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
دچار شده‌ام، دچار گیجی مطلق.
سردرگم و پریشان، حیران و نالان. نمی‌دانم شاید خوشی زیادی
زده زیر سرم.
هرچه هست حس عجیبی‌ست. بغض می‌کنم. دل‌تنگ می‌شوم. خیره می‌مانم به جایی؛ یک‌دفعه به یاد خنده‌هایت، خنده می‌آید روی لب‌هایم.
می‌خندم. قه‌قهه می‌زنم؛ یک‌دفعه یاد تنهایی و دوری و دل‌تنگی می‌افتم.
اشک‌هایم روی صورتم سُر می‌خورد.
حس دست‌هایت‌ که روی گونه‌هایم می‌خورد و اشک پاک می‌کند،
دیوانه‌ام می‌کند. می‌فهمی دلبر؟ دیوانه‌ام می‌کند.
حس عجیبی‌ست... ‌.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا