روی سایت دلنوشتهٔ حسِِ جدید | نیلو .ج کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
دوستم ‌دارد، دوستم ندارد، دوستم دارد، دوستم ندارد.
دانه‌های تسبیح چوبی مادرم را یک به یک می‌اندازم که‌ دوستم داری یا نداری.
امان از این حس! دیوانه‌ات می‌کند این حس.
میخندی می‌گویم دوستم داری، دیر می‌آیی می‌گویم دوستم نداری.
دلبر، حال بدیست بی‌قراری.
آری بی‌قراری! این حس بی‌قراریست.
حس داشتن و نداشتنت، حس بودن و نبودنت، حس‌دوست داشتن و دوست نداشتنت.
هی... ‌.
بگذار‌ از اول بشمارم دانه‌های تسبیح مادرم را،
دوستم داری، دوستت دارم، دوستم داری، دوستت دارم... ‌.
کاش دانه‌ی آخر به نام تو بیفتد.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
آخ... ‌.
چه درد شیرینی‌ست ضربان محکم قلبم.
دلبر، قلبم این روزها تندتر می‌زند.
محکم می‌کوبد؛ گمانم جایش تنگ شده.
تو از بس بزرگی دلبر، تمام قلبم جای توست.
دلبر بین خودمان باشد، این قلب، قلب من نیست.
بین خودمان باشد، من از روزی که تو را دیدم مُرده‌ام.
این قلب، قلب توست.
بخندی، می‌خندد،
غمگین شوی ،غمگین می‌شود.
دلبر حالت چگونه است که قلبم این‌قدر محکم می‌کوبد.
دلبر حالت خوب است.
روزگار به کام است که خدا کند به کامت باشد.
آخ... ‌.
چقدر درد دارم امشب... ‌.
دلبر آرام باش لطفا، این سینه طاقت شدت این قلب را ندارد.
آخ! آرام باش قلبم، آرام باش... ‌.


 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
خسته‌ام، خسته.
از همه چیز و همه کس؛
از خودم از این حالم، از این حالم و از این حالم.
چرا آرام نمی‌گیرد این دل صاحب مرده؟
صاحبت مُرد. بفهم، مُرد!
تا کی می‌خواهی برایش تند‌تند بزنی؟
بفهم او تو را نمی‌خواهد. او صاحب تو را نمی‌خواهد، پس چانه نزن و
آرام بگیر.
خسته‌ام از این روزها که دیر شب می‌شود و از این شب‌ها که سخت صبح می‌شود.
چقدر سخت صبح می‌شود!
خسته‌ام از آسمان بی‌ستاره‌ای که به من و حالم لبخند می‌زند.
خسته‌ام از مرگی که نمی‌آید.
خسته‌ام از زندگی که خوشی را برای همسایه دارد.
خسته‌ام خدا! خسته... ‌.
حس بدی‌ست خستگی... ‌.
خدایا صبح شود... ‌.
صبح شود؛ نه آن هوای روشنی که هر روز از پشت پنجره خودنمایی می‌کند، نه! صبح شود، صبح... ‌.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
شانه زد. موهایش را بافت، مثل همیشه؛ همیشه‌ای که او دوست داشت.
چتری موهایش را باز کوتاه‌تر کرد؛ همان‌قدر که او دوست داشت.
مدادی زیر چشمش کشید؛ همان‌طور که او دوست داشت.
رژ ملایمی زد؛ همان رژی که او دوست داشت.
لباس پوشید؛ همان لباسی که او دوست داشت.
ولی... ‌.
افسوس، ولی او دیگر او را دوست نداشت... ‌.
دوست نداشت... ‌.


 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
حس بی‌حسی، چیز عجیبی‌ست.
سنگ شدن، حس عجیبی‌ست.
لبخند و گریه تناقض جذابی‌ست.
چقدر سنگ و گِل بودن سخت است.
گِل باشی و له شوی و وانمود کنی سنگی استواری.
چقدر بی‌حسی درد دارد.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
قلبم درد دارد، مثل قبل.
نفسم قابل شمارش است، مثل قبل.
چه کردی که شدم مثل قبل؟
سوگند به لبخندت، شدم مثل قبل.
تو هم مثل قبل می‌شوی؟
برایم پر از حس می‌شوی؟
دلبر قلبم درد دارد.
به صدای نفست سوگند، حالم دست خودم نیست.
بی‌حس مطلق... ‌.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
او می‌آید، دلبر می‌آید، عشق می‌آید.
چه حس عجیب و غریبی!
حس یعقوب نبی، حس زلیخا، حس شیرین، حس فرهاد،
حس لیلی، حس مجنون.
چه حس عجیبی! قلب را تند، نفس را کُند، دست را لرزان و پا را ثابت می‌کند.
حس مفلوجی که شفا یافت.
حسِ... ‌.
حس کوری که بینا شد.
حسِ لالی که حرف زد یا حسِ... ‌.
نمی‌دانم چه حسی‌ست... ‌.
دقیق نمی‌دانم؛ ولی حس خوبی‌ست.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
کاش می‌شد این روزها را زودتر رد کرد.
کاش این روزها تمام می‌شد یا رنگی می‌شد.
این روزها دلم جوجه اردک زشت است.
دلم کمی رنگ می‌خواهد؛ مگر دل من دل نیست.
جوجه زرد را رنگ می‌کند؛ این زمانه ولی دل سیاه مرا نه.
دلم رنگ میخواهد به وسعت رنگین کمان، به زیبایی هفت‌رنگش.
دلم عکس سیاه‌ و سفید خاک گرفته‌ای شده که کسی نگاهش نمی‌کند.
دلم... ‌.
بی خیال... ‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
تا حالا شده سینه‌ات سنگین شود، دست روی سینه‌ات بگذاری و
این‌طرف و آن‌طرف بروی تا جایی خالی کنی و راحت شوی؛ ولی جایی پیدا نکنی.
نوزادی بود. گریه می‌کرد. سرفه می‌کرد.
جویای حالش شدم از مادرش، گفت کودکم شیر می‌خورد، بالا می آورد؛ ولی از دهنش بیرون نمی‌آید؛ در سینه‌اش می‌ماند، عفونت می‌کند.
دردش را زیاد می‌کند، بی‌تابش می‌کند.
من هم مثل آن کودک شده‌ام. بالا می‌آورم؛ ولی بیرون نمی‌آید.
در سینه‌ام انبار می‌شود.
بی‌تاب می‌کند. گریه‌ام را در می‌آورد؛ ولی خالی نمی‌شود.
دارویی به اندازه‌ی آغوشت نیاز دارم... ‌.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
سکوت... ‌.
همین‌قدر تنها... ‌.
همین‌قدر بی‌حس... ‌.
همین‌قدر بی‌کس... ‌.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا