***
سکوت، سکوت، سکوت... .
چه بگویم جانا؟ وقتی نیستی، وقتی تنهاتر شدم.
جانا، کلی حرف برای گفتن دارم؛ اما از وقتی رفتی حرفها در دلم خشک شد، زبانم دیگر توان گفتن ندارد.
آنقدر حرف نزدم، از حرفها میترسم.
میترسم دهان باز کنم و دلتنگی فشارش دهد و گریه سرازیر شود و آنقدر حرف بزنم و داد و بیداد سرت کنم که راهت را بگیری و بروی.
آری! میترسم از رفتنت، از بی تو بودن میترسم.
لال میشوم که داد نزنم. که نروی. که بمانی... .