متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار سید حسن حسینی

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 1,009
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #1
شعر نخست:

آن چه از هجران تو بر جان ناشادم رسيد

از گناه اولين بر حضرت آدم رسيد


گوشه‌گيری كردم از آوازهای رنگرنگ

زخمه‌ها بر ساز دل از دست بی دادم رسيد


قصه شيرين عشقم رفت از خاطر ولی

كوهی از اندوه و ناكامی به فرهادم رسيد


مثل شمعی محتضر آماج تاريكی شدم

تير آخر بر جگر از چله ی بادم رسيد


شب خرابم كرد اما چشم‌هاي روشنت

بارديگر هم به داد ظلمت‌آبادم رسيد


سرخوشم با اين همه زيرا كه ميراث جنون

نسل اندر نسل از آباء و اجدادم رسيدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #2
شعر دوم:

بامدادان صلای سفر را
بر سنگ و آب
بی دریغ
می تابد آفتاب
چون دانه های روشن شبنم
آنها که از تبار آب اند
پا در رکاب دل بی تاب
با کوله بار سبکباری
آماده جواب اند.
هان ای مخاطب خورشید
می بینمت هنوز در تپش تردید!
ای دل مرا تو مایه ننگی
حقا که از سلاله سنگی!
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #3
شعر سوم:

من آن معنی رو به ویرانی ام

که در خانه ی لفظ، زندانی ام


دلم غنچه وار از غریبی گرفت

نسیمی نیامد به مهمانی ام


ندارم سر سجده بر بادها

بلند است اقبال پیشانی ام


بگو صورت سنگی روزگار

فریبد به لبخند سیمانی ام


از این پس عبور از دلم ساده نیست

که معمار پل های ویرانی ام


خدا را به طبل خدا کم زنید

فزون می شود شور شیطانی ام!


غرور شما، ساقه ام را شکست

بترسید از گرده افشانیم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #4
شعر چهارم:

چراغی در آن دشت‬

‎‫سوسو نمی‌زد

‎‫و رامشگر باد‬

‎‫چنگی به تار هیاهو نمی‌زد!‬

مرا دید‬

‎‫و خندید‬

‎‫و در باد گم شد…‬

زنی باستانی،‬

‎‫زنی ارغوانی!‬

که گیسوی آشفته‌اش‬

‎‫با دلم مو نمی‌زد!‬
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #5
شعر پنجم:

شاهد مرگ غم انگیز بهارم ، چه کنم ؟

ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم ؟


نیست از هیچ طرف ، راه ِ برون شد ز شبم

زلف افشان تو گردیده حصارم ، چه کنم ؟


از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند

سخت دلبسته این ایل و تبارم ، چه کنم ؟


من کزین فاصله ، غارت شده ی چشم توام

چون به دیدار تو افتد سر و کارم ، چه کنم ؟


یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است

میله های قفسم را نشمارم چه کنم ؟
 
امضا : Hilary

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • #6
شاعری شوریده


از خودش بر می گشت


کاغذی در کف داشت


پی یک شاعر دیگر می گشت !
 

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • #7
در اتوبان سلوک
شاعري هروله اي کرد و گذشت
زاهدي چپ شد و مرد
عارفي پنچري روح گرفت.

شاعري شعر جهاني مي گفت
هم بدان گونه که مي افتد و داني مي گفت

شاعري شوريده
از خودش بر مي گشت
کاغذي در کف داشت
پي يک شاعر ديگر مي گشت

پيش چشم شاعر
جدولي حل مي شد
عشق مختل مي شد!

شاعري شايعه بود
نقد تکذيبش کرد!

تاجري سر مي رفت
شاعري حل مي شد
ناقدي نيزه به دست
در المپيک غم اول مي شد.

شاعري خم مي شد
منشي قبله ي عالم مي شد!

شاعري خون مي گفت
زاهدي ايدر و ايدون مي گفت
قصه ي ليلي و مجنون مي گفت!

سالکي خسته به دنبال حقيقت مي رفت
در مجاري اداري گم شد!

شاعري مادر شد
پدر بچه ي خود را سوزاند!

شاعري ني مي زد
عارفي مي ناليد
زاهدي بست پياپي مي زد!

تاجري مجلس تفسير گذاشت
ابتدا فاتحه بر قرآن خواند!
 

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • #8
هلا ، روز و شب فاني چشم تو
دلم شد چراغاني چشم تو

به مهمان ش*ر..اب عطش مي دهد
شگفت است مهماني چشم تو

بنا را بر اصل خماري نهاد
ز روز ازل باني چشم تو

پر از مثنوي هاي رندانه است
شب شعر عرفاني چشم تو

تويي قطب روحاني جان من
منم سالك فاني چشم تو

دلم نيمه شب ها قدم مي زند
در آفاق باراني چشم تو

شفا مي دهد آشكارا به دل
اشارت پنهاني چشم تو

هلا توشه راه دريا دلان
مفاهيم طوفاني چشم تو

مرا جذب آيين آيينه كرد
كرامات نوراني چشم تو

از اين پس مريد نگاه توام
به آيات قرآني چشم تو
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • #9
من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام

چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم

یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است

میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟
 

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • #10
فردا صبح بهار تحويل مي شود
غروبي که فقط چهل و هفت بهار تکرار شده است!!!
ماهي ها دل تنگ!
سير ها و سنجد ها در پلاستيک
بهار در دور دست ها
در راه پله ها
بوي تند سبزي پلو
پيچيده
تشديد پررنگي روي تنهايي من!
مقابل آئينه مي ايستم
و از بهارهاي رفته خجالت مي کشم!
زبان تلفن بند آمده !
انگشت ها به مرخصي نوروزي رفته اند!

حلقه اي در دهن چاه توالت افتاد
کيميا را بنگر!
تاجري تا آرنج
دست در خون دل دنيا کرد!
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا