- ارسالیها
- 349
- پسندها
- 7,252
- امتیازها
- 21,413
- مدالها
- 1
- نویسنده موضوع
- #41
از چشم هام، آدم دلتنگ می بَرَند
با جرثقیل از دل من سنگ می برند
فحشی ست در دلم که شدیداً مؤدّب است
در من تناقضی ست که هر روزش از شب است
خوابیده اند در بغلم بی علاقه ها
پرواز می کنند مرا قورباغه ها
از یاد می برند مرا دیگری کنند
از دستمال ِ گریه ی من روسری کنند
در کلّ شهر، خاله زنک ها نشسته اند
درباره ی زنی که منم داوری کنند
با آن سبیل! و خنجر ِ در آستینشان
در حقّ ما برادری و خواهری کنند!!
چشم تو را که اسم شبش آفتاب بود
با ابرهای غمزده خاکستری کنند
ما قورباغه ایم و رها در ته ِ لجن
بگذار تا خران چمن! نوکری کنند
ما درد می کشیم که جوجه فسیل...
با جرثقیل از دل من سنگ می برند
فحشی ست در دلم که شدیداً مؤدّب است
در من تناقضی ست که هر روزش از شب است
خوابیده اند در بغلم بی علاقه ها
پرواز می کنند مرا قورباغه ها
از یاد می برند مرا دیگری کنند
از دستمال ِ گریه ی من روسری کنند
در کلّ شهر، خاله زنک ها نشسته اند
درباره ی زنی که منم داوری کنند
با آن سبیل! و خنجر ِ در آستینشان
در حقّ ما برادری و خواهری کنند!!
چشم تو را که اسم شبش آفتاب بود
با ابرهای غمزده خاکستری کنند
ما قورباغه ایم و رها در ته ِ لجن
بگذار تا خران چمن! نوکری کنند
ما درد می کشیم که جوجه فسیل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.