شاعر‌پارسی اشعار سید سعید صاحب علم

  • نویسنده موضوع SETAYESH.MO
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 465
  • کاربران تگ شده هیچ

SETAYESH.MO

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/12/20
ارسالی‌ها
2,227
پسندها
16,611
امتیازها
44,373
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
باید که عشق را به ستیزش قسم دهی

این تیغ را به قسمت تیزش قسم دهی


حافظ! قسم به شاخ نباتت نمی خورم

سخت است مرد را به عزیزش قسم دهی
 

SETAYESH.MO

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/12/20
ارسالی‌ها
2,227
پسندها
16,611
امتیازها
44,373
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
نبین به چهره جوان مانده‌ام...دلم پیر است

من از شکست و شکست از صدای من سیر است



تو را قسم به عزیزت که پیش من دیگر

نگو که شیر، اگر پیر هم شود شیر است



کسی مرا نپسندید و باز می‌چرخم

که این حکایتِ تلخِ چراغِ آژیر است...



چه قدر خاطره‌ی ناتمام دارم من!

که اسم تک تکشان حکمت است و تقدیر است



مرا امید به یک اتفاق تازه نده

برای خیلی از این اتفاق‌ها دیر است...



من از نماز به این نکته‌اش رسیدم که

سلام وقتِ خداحافظی چه دلگیر است!
 

SETAYESH.MO

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/12/20
ارسالی‌ها
2,227
پسندها
16,611
امتیازها
44,373
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
دلم را دیدی و گفتی عجب عصر غم انگیزی

به چشمم زل زدی گفتی عجب باران زیبایی ...
~~~


او که "همدَردَم" شده ؛ گویا خودش هم "درد" بود

او خودش زخمِ همان مرهَم که می آوَرد بود...
 

FakhTeh

مدیر ارشد + مسئول فنی
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
29/1/20
ارسالی‌ها
3,940
پسندها
41,590
امتیازها
71,672
مدال‌ها
36
سطح
38
 
  • مدیرکل
  • #4
وقتش رسیده مثل من امروز برداری
آن قاب عکس کهنه را از کنج انباری

با آستینت خاک هایش را بگیری باز
بر نقطه ضعف خاطراتت دست بگذاری

دستان من خاکی ست ، قدری گریه کن بانو!
دستم معطر می شود وقتی که می باری

دیشب به یادت "گریه ها" را خواندم از اول
اصلا کتاب شعر "فاضل" را تو هم داری؟

دیگر نپرس از فکر من این روزها، قطعا
من هم به آن چیزی می اندیشم که تو... آری!

ترکت نخواهم کرد من با اینکه می دانم
سیگار قلابی برای ترک سیگاری....
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر ارشد + مسئول فنی
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
29/1/20
ارسالی‌ها
3,940
پسندها
41,590
امتیازها
71,672
مدال‌ها
36
سطح
38
 
  • مدیرکل
  • #5
آشنایی همیشه شیرین نیست
شاخه ای سیب کال می انداخت
مثل مردی که پای قلیانش
قند روی ذغال می انداخت

آه چاقو که تا همین دیروز
دسته ی خویش را نمی برّید
قامت هر درخت جنگل را
یاد یک خط و خال می انداخت

آب این رودخانه قلابیست،
فکر ماهی همیشه مشغول است
چوب قلاب عاشقی در آب
هی علامت سوال می انداخت

راز یلدا نگاه خورشید است،
تا زمین خیره شد به چشمانش
روز و شب را برای یک لحظه
غافل از اعتدال می انداخت

مثل باغ ارم که در شیراز
جذبه اش مال غیر بومی هاست
عشق من قلب عالمی را برد،
روی دوشش که شال می انداخت

برج میلاد و برج آزادی
دستهای قنوت تهرانند
شهر وقتی که او قدم میزد
بین ما شور و حال می انداخت

سرفه می کرد و دود پس می داد،
آخرین چارشنبه ی اسفند
مثل او سال نو که می آمد
در سرم قیل و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر ارشد + مسئول فنی
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
29/1/20
ارسالی‌ها
3,940
پسندها
41,590
امتیازها
71,672
مدال‌ها
36
سطح
38
 
  • مدیرکل
  • #6
امیدی بر جماعت نیست، میخواهم رها باشم
اگر بی انتها هم نیستم بی ابتدا باشم

چه می شد بین مردم رد شوی آرام و نامرئی
که مدتهاست میخواهم فقط یک شب خدا باشم

اگر یک بار دیگر فرصتی باشد که تا دنیا -
بیایم دوست دارم تا قیامت در کما باشم

خیابانها پر از دلدار و معشوقان سر در گم
ولی کو آنکه پیشش میتوانم بی ریا باشم؟

کسی باید بیاید مثل من باشد، خودم باشد
که با او جای لفظ مضحک من یا تو، ما باشم

یکی باشد که بعد از سالها نزدیک او بودن
به غافلگیر کردنهای نابش آشنا باشم

دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم
بگوید خانه را ول کن بگو من کی، کجا باشم؟
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر ارشد + مسئول فنی
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
29/1/20
ارسالی‌ها
3,940
پسندها
41,590
امتیازها
71,672
مدال‌ها
36
سطح
38
 
  • مدیرکل
  • #7
ایستادی که را ببینی باز؟ باغبانی که نوبهار ندید؟
یا کسی را که مرگ بوسیده؟ جز غم از دست روزگار ندید

حال و روزم شبیه چوپانی ست، که سر از ناکجا درآورده
گله اش روی ریل جا ماند و، چشم راننده ی قطار ندید

مثل سربازی ام که بعد از پاس، وقت توزیع نامه ها خوشحال
داخل صندوقش نگاهی کرد، هیچ چیزی بجز غبار ندید

پدری خسته ام که شب هنگام، وعده با بچه دزدها دارد...
دست از پا درازتر برگشت، هیچ کس را سر قرار ندید

حس این روزهای من مثل، بوفه داری کنار جادّه است
چانه اش روی دست خشکیده، راه را دید و یک سوار ندید

داغ من را دقیق تر بشناس؛ ناخدایی که ماند در ساحل
نه که از موجها بترسد؛ نه... عرشه را سخت و استوار ندید

ایستادی که را ببینی باز؟ آنکه از من سراغ داری رفت
آنکه از من سراغ داری مُرد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا