شعر دوم :
گرگم و در به در خصلت حیوانی خویش
ضرر اندوختم از این همه چوپانی خویش
تا نفهمند خلایق که چه در سر دارم
سالیانی زده ام مُهـر به پیشانی خویش
منم آن ارگ که از خواب غرور آمیزش
چشم واکرده سحرگاه به ویرانی خویش
رد شـدی از بغل مسجد و حالا باید
یا بچسبیم به تو یا به مسلمانی خویش
گاه دین باعث دل سنگی ما آدم هاست
حاجیان رحم ندارند به قربانی خویش
توبه گیریم که باز است درش ، سـودش چیست ؟
من که اقرار ندارم به پشیمانی خویش!
مُهر را پس بده ای شیخ کـه من بگذارم
سر بی حوصله بر نقطه ی پایانی خویش