• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان رُمادزاده | ف.زینلی کاربر انجمن یک رمان

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,460
پسندها
14,545
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
رُمادزاده
نام نویسنده:
ف.زینلی
ژانر رمان:
درام، اجتماعی، عاشقانه
کد رمان:2591
نام ناظر: GHOGHA GHOGHA.YAGHI


به نام خداوند مهر و عشق
667557_6e20d59c16e12482c7728aed51ad1f98.jpg
خلاصه:
من رُماد بودم،یک رُماد که خودش را با زندگی پیوند داده بود. برای همه لبخند می زدم، به همه امید می دادم ولی از درون خاکستر بودم این راز من و خدایم بود.

تا اینکه روزی او آمد و با خودش شور و حرارت آورد و مرا همچون ققنوس از خاکستر زاد و
از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پرینز

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
4/6/19
ارسالی‌ها
4,268
پسندها
100,324
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
46
 
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,460
پسندها
14,545
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
به نام خداوند مهربان
مقدمه:
من بر خاکستر نشسته بودم
همچون ققنوس مرده ولی خودم
را به زندگی پیوند داده بودم
و به روی همه عزیزانم لبخند می‌زدم
و با لبخند می‌خواستم که نگران
من نباشند تا اینکه با یک حادثه
او آمد و کلی خاطره ساخت
و از من خاکستر
آتشی گرمابخش ساخت
و ققنوس وجودم را زنده کرد
تا بدانم رُماد نیز حق زندگی دارد
و گاهی در پس رُماد
زندگی جریان دارد.

رایان:
با صدای زنگ ساعت از بالکن وارد اتاق شدم و زنگش رو قطع کردم. به طرف سرویس بهداشتی رفتم و وضو گرفتم و به نماز ایستادم.
بعد از تموم شدن نمازم سجاده فیروزه‌ای رنگم رو جمع کردم و سرجایش در دراور گذاشتم و به طرف کمدم رفتم و از میان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,460
پسندها
14,545
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
به خاطر خلوتی خیابون دقیقا یک ربع بعد رسیدم بیمارستان. با برداشتن گوشیم از ماشین پیاده شدم و دزدگیر رو زدم و سریع وارد بیمارستان شدم.
به سمت پذیرش رفتم و رو به پرستار گفتم:
- سلام با من تماس گرفتید.
خانم فلاحی سرپرستار بخش فوری جلو اومد و گفت:
- من با شما تماس گرفتم دکتر.
- خوب بیمار رو به کدوم اتاق عمل بردن؟
-به اتاق عمل شماره دو.
- ممنون.
و با دویدن به سمت اتاق عمل رفتم و بعد از وارد شدن و ایزوله شدن سریع لباس پوشیدم و بالای سر بیمار حاضر شدم و با گفتن بسم‌الله عمل رو شروع کردم.
بعد از چهار ساعت کار بی‌وقفه تونستم بیمار رو که یه دختر جوون بود رو نجات بدم و به بخش ریکاوری بفرستم.
وقتی از اتاق عمل بیرون اومدم با سه نفر رو به رو شدم.
یه مرد میان‌سال که پیراهن طوسی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,460
پسندها
14,545
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
وارد اتاقم شدم و به طرف پنجره اتاقم که درست رو به روی میزم رفتم و به دیوار تکیه کردم و آسمون رو نگاه کردم و آروم زمزمه کردم:
- ممنون خدا که یه فرصت دیگه برای نجات یکی از بندهات بهم دادی.
آروم لباسم رو تعویض کردم و خواستم برم بیرون که در زده شد، گفتم:
- بفرمایید.
با ورود اون مرد میا‌سال و اون مرد جوونی که جلوی اتاق عمل دیده بودم به صندلی‌های جلوی میزم اشاره کردم و گفتم:
- بفرمایید بشینین.
خودم نیز پشت میز روی صندلی نشستم، قیافه اون مرد میان‌سال عجیب برای من آشنا بود، انگار جایی دیده بودمش ولی الان اصلا یادم نمی‌اومد.
مرد میان‌سال گفت:
- اومدم بازم ازتون تشکر کنم.
لبخندی روی لبم شکل گرفت و گفتم:
- از من نه، از خدا تشکر کنین که لطفش شامل حالتون شده.
- بله درست میگین، راستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,460
پسندها
14,545
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
- سلام رایان.
- سلام بابا، خوبی؟
- ممنون پسرم، کجایی؟
- یه جراحی اورژانسی داشتم اومدم بیمارستان، راستی بابا یه خبر براتون دارم.
بابا با کمی مکث گفت:
- چه خبری پسرم؟
- بابا دوست دیرنَتون الان کنار منه، عمو کیان.
حس کردم که شوکه شد و بعد از چند لحظه گفت:
- چی؟... کیان اونجاست؟
با خنده گفتم:
- آره اینجاست الان گوشی رو میدم بهش.
گوشیم رو به به طرف عمو گرفتم عمو کمی با تردید نگام کرد ولی من با لبخند چشمام رو باز و بسته کردم و او گوشم رو ازم گرفت و مشغول صحبت با بابا شد، منم روی صندلی کنار راتین نشستم که نگاهی به صورت و بدنم کرد و گفت:
- خیلی عوض شدی اگر دم اتاق عمل اسمت رو نگفته بودی اصلا فکر نمی‌کردم تو باشی.
- تو هم عوض شدی ولی چشمای قهوه‌ایت همون شیطنت بچگیمون رو توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,460
پسندها
14,545
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
به بخش مراقبت‌های ویژه رفتیم و دیدم مهدیه خانم که در زمان بچگی خاله صداش می‌زدم رو صندلی نشسته و تسبیحی به دست داره و ذکر میگه و اشک می‌ریزه.
به عمو و راتین اشاره کردم که جلو نیان و خودم جلو رفتم و رو به مهدیه خانم گفتم:
- خاله.
مهدیه خانم با تعجب سرش رو بالا اورد و گفت:
- با من‌اید دکتر؟
با لبخند گفتم:
- بله، مگه همیشه رایان و رایکا پسرای رزا به شما خاله نمی‌گفتن؟
با تعجب از جاش بلند شد و نگاه قهوه‌ای ترش رو به نگاه آبی من دوخت و گفت:
- تو پسر رزایی؟
- آره خاله من پسر رزام، رایان.
اشک چشماش دوباره اومد و گفت:
- از بچگی می‌گفتی من می‌خوام دکتر بشم و حالا دکتر شدی و جون دخترم رو نجات دادی.
با خنده گفتم:
- بله دیگه من اینم، راستی...
به عمو و راتین اشاره کردم که جلو بیان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,460
پسندها
14,545
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
همگی به طرف جاده شنی وسط که به ایوون خونه می‌رسید رفتیم و خودمون رو به ایوون رسوندیم. خاله نگاهی به گل‌های شاه‌پسند کنار ایوون انداخت و گفت:
- مادرت هنوز خوب از گل‌ها مراقبت می‌کنه.
با لبخند گفتم:
-مادرم عاشق گل‌هاس به هیچ‌کدوم از ما اجازه نمیده حتی به گلاش آب بدیم.
- آره یادمه.
در رو باز کردم خودم کنار ایستادم که عمو گفت:
- اول تو برو.
مجبور شدم و با گفتن یاالله داخل شدم، مامان که انگار منتظرم بود گفت:
- سلام، الله یارت پسرم، پس عموت اینا کجان؟
با لبخند گفتم:
- سلام.
برگشتم و رو به عمو که جلوی در بود گفتم:
- عمو تشریف بیارین ورودتون اطلاع داده شده.
عمو به همراه خاله و راتین وارد شدن و مادر بلند شد و چادرش رو روی سرش مرتب کرد و با عمو و بقیه سلام و احوال‌پرسی کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,460
پسندها
14,545
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
از پله‌ها پایین رفتم وبه طرف بابا و رایکا رفتم و سلام کردم و به هردوشون دست دادم. بابا رو به من گفت:
- رایان بابا عموت کجاست؟
به گوشه سالن اشاره کردم که بابا فوری به اون طرف رفت، رو به رایکا که کمی اخم کرده بود گفتم:
- چی شده داداش چرا اخم کردی؟
- خوبم داداش ولی روی یه طرح به مشکل خوردم که یکم کلافه‌ام کرده.
- به امید خدا رفع میشه فعلا لبخند بزن تا بریم پیش عمو اینا.
لبخندی روی لب نشوند که گفتم:
- راستی داداش دقت کردی ما ست کردیم.
نگاهی به لباس‌های من و خودش کرد و لبخندش پُر رنگ‌تر شد، چون اون پیراهن سفید پوشیده بود با کت و شلوار سرمه‌ای و من لباسام اسپرت بود.
گفت:
- راست میگی یه تله‌پاتی قوی داریم.
به طرف عمو اینا رفتیم و رایکا با لبخند با عمو و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,460
پسندها
14,545
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
من ساکت بودم و به حرفای بقیه گوش می‌دادم تا اینکه صدای زنگ در بلند شد.
ماهرخ خانم جواب داد و رو به همه ما گفت:
- رها خانمن.
بعد از چند لحظه رها با اون دوتا وروجک وارد شدن، من از جا بلند شدم که اون دوتا به طرفم اومدن و دستام رو گرفت به و شروع به کشیدن کردن.
رو بهشون گفتم:
- سلام به شاهزاده‌های جوان چیزی رو یادتون نرفته.
دستام رو ول کردن و بلند رو به‌همه گفتن:
- سلام.
همه جواب رادوین و رویان رو دادن، بعد جلو رفتن و به همه دست دادن و بعد کنار من وایسادن و هر دوشون گفتن:
- عمو.
زانو زدم و به چشمای هردوشون نگاه کردم که به خاطر شلوار و سوییشرت سرمه‌ای‌شون رنگ چشماشون که مثل من و رایکا بود تیره‌تر دیده می‌شد و تیشرت سفیدی که به تن داشتن.
موهای قهوه‌ای هردوشون رو کمی به هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا