فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار صامت

  • نویسنده موضوع sara.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 454
  • کاربران تگ شده هیچ

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #1
آتش عشق کنون سوخت دیگر پیکر ما
بعد از این تا چه کند باد به خاکستر ما

کوس آزادی ما سر و صفت گشت بلند
سوخت بابرق محبت همه بال و پر ما

می‌شود کشتی تن زود غریق یم اشک
نشود سستی اندام اگر لنگرها

همه نقشی نبود نقش کف پای نگار
بر وای خاک تو خود راهنما همسر ما

موسم خرج معین شود و وقت حساب
حالیا فاش بود قلبی سیم و زر ما

فلک از گردش وارونه مترسان ما را
زآنکه از دفتر تو فرد شده اختر ما

(صامت) آسوده نشین در کف همت دوست
که نبسته است کمر هیچ کس از کیفر ما
 

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #2
چنان به سوخت شرار غم تو جان مرا
که باد می نبرد مشت استخوان مرا

تنم ز ضعف چنان شد که کهر با یک دم
چون کاه جذب کند جسم ناتوان مرا

حدیث مهر و وفای تو کم نخواهم کرد
چون شمع گر ببری هر نفس زبان مرا

در این چمن منم ای مرغ کز سیه روزی
نخست برق فنا سوخت آشیان مرا

مکن به بلبل زار این قدر ستم ترسم
روم ز باغ و دگر نشنوی صدای مرا

اگرچه در طلبش جا ندهم خوشم که به دهر
نشان نداد کس آن یار بی‌نشان مرا

به خنده گفت برو (صامتا) فسانه مخوان
هزار همچو تو نتوان کشد کمان مرا
 

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #3
تا به خاک قدمت روی نیاز است مرا
کعبه کوی تو خلوتگه راز است مرا

حاجیان را حرم کعبه خوش آید لیکن
قبله روی تو خوش‌تر ز حجاز است مرا

با وجود تو نظر باری بی‌جا عیب است
روی بنما که گه راز و نیاز است مرا

فخر زاهد همه از مسجد و محراب بود
طاق ابروی تو محراب نماز است مرا

از تماشای گل و سیر گلستان سیرم
دیده تا بر رخ نیکوی تو باز است مرا

دفتر غصه دلی طی نشود روز جرا
بسکه دور از شب هجر تو دراز است مرا

(صامتا) ره بسوی ملک حقیقت نبری
تا بسر شورش اقلیم مجاز است مرا
 

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #4
بلندآوازه بلبل در گلستان کرد دستان را
که در جای بلند آنجا نباید داد بستان را

تقاضای جهان کرد از چمن آواره بلبل را
که تا سرمنزل زاغ و زعن سازد گلستان را

به جای بغی و عدوان خهوشتر آن باشد که بنوازی
به شکر روزگار بی‌نیازی تنگدستان را

کلید دولت وارستگی کی اوفتد بر کف
ازاین ده روزه دنیا به دنیا پای بستان را

پرشان کرده از بهر ریاست کار عالم را
خدایا در دین داری بده دنیاپرستان را

یقین دارم که از داروی پر زهر اجل چیزی
نیارد بوی هشیاری به مغز این تازه مستان را

مگر (صامت) شود ظاهر به عالم مهدی غائب
که تا اندازد از پا ریشه این مکر و دستان را
 

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #5
باز آراسته بینم صف مژگان تو را
عزم غوغا بود آن نرگس فتان تو را

کاش آید مه کنعان و ببیند در بند
بس جو خود بی سر و پاطره افشان تو را

دعوی حسن به یوسف نشدی راست به مصر
گر نکردی وطن آن چاه ز نخدان تو را

حق نعمت نشناسد بر اهل بصر
هر که از دیده برآرد بر پیکان تو را

آشیانی نشدش یافت ز دل بر سر دل
موبه موست چو دل زلف پریشان تو را

نرساند به لبش جام تجلی می عشق
هر که نازد به نظر گردش چشمان تو را

به تامل چه کشی تیغ به قتل (صامت)
خونبها نیست صف حشر شهیدان تو را
 

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #6
از پس عمری که بگشود آن جفا جو دیده را
روی ما بیدار کرد آن فتنه خوابیده را

نرم کن یا رب دلش را کز جدایی بگذارد
جز دعا نتوان نمودن دلبر رنجیده را

شیوه بلبل بود فریاد از روز نخست
شیون آموزی چه حاجت شخص ما تمدیده را

خونخور و خاموش همچون غنچه سر بسته باش
همچون گل منما به کس این نامه پیچیده را

همچو شمع از سر بریدن شعله‌ام افزون شود
گر چه یارای سخن نبود سر ببریده را

دیدی ای دل عاقبت بر من چسان بیگانه کرد
جور آن برگشته مژگان بخت برگردیده را

ای که منع (صامت) از افغان نمودی کس نکرد
منع دست و پا زدن صید به خون غلطیده را
 

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #7
آشنا منما به گیسوی پریشانه شانه را
آگه از سر دل خلقی مکن بیگانه را

دل به خال کنج ابرویت قانعت کرده است
مرغ من دیگر ندارد میل آب و دانه را

اشک چشمم باعث آبادی تن گشته است
ای که گفتی سیل ویران می‌نماید خانه را

آن که رسم شعله افروزی نشان شمع داد
شیوه پرسوختن آموختن او پروانه را

من دل از کف داده محراب ابروی توام
بعد از این کاریندارم کعبه و بتخانه را

دل به زلف آخر از شور جنون پیوسته شد
آگهی لازم بود دیوانگری دیوانه را

یک دم از راحت ندارم بهره گویا ریخته است
طرح ریز (صامت) از غم طرح این کاشانه را
 

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #8
گرفته نور ز داغ جگر نظاره ما
که آفتاب برد حسرت ستاره ما

درستکاری ما را همین طریق بس است
که هیچ آنیکه نشکست سنگ خاره ما

کسی ز صحبت ما دو رشد که نا اهلست
کدام پنبه خطر دیده از شرار ما

کلام عشق و هوس را چه سازگاری نیست
از آن سبب بود از سایه هم کناره ما

به غیر حرف وفا و محبت ای زاهد
چه دیده که نیائی تو در اراده ما

برهنه پائی ما کاشت تخم آبله را
شود مبارک ما خلعت دوباره ما

علاج اشک ز مژگان چه می‌کنی(صامت)
به لخت لخت جگر کرده خو قناره ما
 

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #9
تلخی صبر است بس بر طبع شکر ریز ما
شور شیرنی نمی‌خواهد به سر پروز ما

سر به جز آغوش زانو جا نمی‌جوید دگر
بار دوش کس نگردد بعد از این شبدیزما

شش جهت رانی همین شد ز ابر مژگان عرصه تنک
نه فلک دارد حذر از خنجر خون ریز ما

عشرت گلزارها شد بر هزاران واگذار
غنچه داغ است گلهای نشاط انگیز ما

شد به عکس اجتناب مردم پرهیزکار
بر در دلها نرفتن لقمه پرهیز ما

بحث قیل و قال خود را بنگر ای زاهد دگر
بی‌سبب از جا مرو از حرف الفت خیز ما

(صامتا) در دور ما مشق هوش منسوخ شد
بندر عشق و محبت شد دگر تبریز ما
 

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #10
همین بود سبب دیر آشنایی ما
که زود گل نکند آتش جدایی ما

چه دیده‌ایم ندانم ز عشق‌بازی تو
چه جسته تو ندانم ز بی‌وفایی ما

به زیر خنجر آن شوخ عجز و لابه مکن
دلا عبث مشکن کاسه گدایی ما

به رفع تهتم قتلم سیاه‌پوش شده است
دو چشم شوخ تویعنی بود عزایی ما

در آن مقام که از صرف عمر می‌پرسند
تو هم بگوی که (صامت) بود فدایی ما
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا