• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان مستعمره‌ی زمان | surin کاربر انجمن یک رمان

Surin

منتقد ترجمه + مترجم
منتقد ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
10/6/19
ارسالی‌ها
721
پسندها
13,994
امتیازها
31,973
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
دستانم را به کمر زدم و نفس‌نفس زنان گفتم:
- آره...هووف...(سرم را دوبار به نشانه تایید تکان دادم) یادمه.
- اون قطعه دست منه.
چشمانم را درشت کردم و گفتم:
- چی؟ مگه جا نزدیش؟
سرش را به نشانه تکذیب به چپ و راست تکان داد. ابروانم در هم گره خورند و لب زدم:
- چطور ممکنه؟ پس ما چطور اومدیم؟
سرش را کمی جلوتر آورد و گفت:
- منم همینو میگم؛ سوالم اینه که اگر اون قطعه براشون مهم بود پس چرا ماشین زمان بدون اون کار کرد؟
دستانم را روی سینه در هم قفل کردم، سرم را کمی به سمت چپ مایل کردم و گفتم:
- خب...سوال خوبیه ولی کو جوابش؟
- چیزی که من فکر می‌کنم اینه که... .
صدای نازک همیشه مزاحم نیکول، نقطه‌ای شد بر اظهارنظر فرانک.
- بریم؟
نگاهی به او که بطری‌ای با درب مشکی و محتوایی که احتمالاً آب بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Surin

منتقد ترجمه + مترجم
منتقد ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
10/6/19
ارسالی‌ها
721
پسندها
13,994
امتیازها
31,973
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
نگاهم از بطری به نیکول، از نیکول به فرانک و دوباره به بطری چرخید. آرام دستم را جلو بردم و بطری را از دست نیکول گرفتم.
درب بطری را باز کردم و دهانه‌اش را روی لبان پوسته پوسته شده‌ام قرار دادم. در همان حال نگاهی به فرانک متعجب و نیکول منتظر انداختم و بطری را کمی بالا آوردم که باعث شد مایع درون به بطری، به دهانم سرازیر شود.
برحسب عادت آب را در لپ‌هایم جمع کردم و پس از چند ثانیه قورت دادم. با وجود سرمای هوا، خنکی‌ و دلچسبی‌اش بر دل و جانم نشست.
یک‌بار دیگر بطری را بالا آوردم و یک قلپ دیگر از مایع درونش را به بدنم هدیه کردم. مانند آب‌های مصنوعی و بدون املاح دنیای من تلخ بود و نه مانند آن‌ها تهوع‌آور؛ فقط بر اندامت روان می‌شد و حسی همچون زندگی می‌داد.
سرم را بالا بردم تا یک بار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Surin

منتقد ترجمه + مترجم
منتقد ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
10/6/19
ارسالی‌ها
721
پسندها
13,994
امتیازها
31,973
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
چه می‌گفتم؟ چون ما جزوی از مردمان آینده بودیم؟ چون طبیعت زندگیمان را فدای کمبودهای جبران نشدنی کردیم و ما ماندیم و یک دنیای مصنوعی؟
که فقط کسانی که پولشان از پارو بالا می‌رود با پرداختن مبالغ هنگفت، قادر به خرید همان "فقط چند قطره" آب هستند؟
تمام افکار و احساساتی که نمی‌دانستم از کجا آمده‌ بودند را پس زدم و نفس کش‌داری کشیدم.
نگاهی به عقب انداختم و از حضور فرانک درست پشت سرمان مطمئن شدم. سپس شانه‌ای بالا انداختم و با صدایی آرام لب زدم:
- فقط... دلم براشون می‌سوزه.
- دلت براشون می‌سوزه؟ اونا باید دلشون برای ما بسوزه! دنیای آینده پر از تکنولوژیه وتکنولوژی زندگی رو راحت‌تر می‌کنه پس مشکل کجاست؟ و این فقط ماییم که تو این دنیای تکراری مجبوریم...
حرفش را قطع کردم و گفتم:
- تنها چیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Surin

منتقد ترجمه + مترجم
منتقد ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
10/6/19
ارسالی‌ها
721
پسندها
13,994
امتیازها
31,973
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #64
خسته‌تر از آن که سوال بپرسم، سری به نشانه موافقت تکان دادم و نگاهم را به مسیر حرکت نیکول دوختم. گویا این دختر با مفهوم خستگی آشنا نبود! لحظه‌ای بعد به سمتمان برگشت و جلویمان ایستاد‌. سپس گفت:
- خیلی خب، می‌تونیم بریم ولی قبلش باید یه سری چیزا رو بهمون گوشزد کنن. شانس آوردین بابام یکی از سرپرستای اینجاست وگرنه به این راحتی کسی رو راه نمیدن‌.
سپس بدون توجه به ما به سمت دری آهنی که شبیه آسانسورهای توی خانه‌ها بود راه افتاد و ما هم همچون قطب‌های غیرهمنام آهن‌ربا ناخودآگاه به دنبالش کشیده شدیم. با رسیدن به در آهنی و زدن دکمه‌ی گردی که دو فلش قرمزرنگ رویش دیده می‌شد، متوجه شدم که این وسیله فقط شبیه آسانسور نیست، بلکه خودش است و در کمال تعجب همان عملکرد را هم دارد‌. پس از باز شدن درب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Surin

منتقد ترجمه + مترجم
منتقد ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
10/6/19
ارسالی‌ها
721
پسندها
13,994
امتیازها
31,973
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #65
سرم را به نشانه‌ی تایید تکان دادم و خودم را جمع و جور کردم. برگشتم و نگاهی به نیکول که داشت با دقت و از نزدیک وسایل کارگاه را نگاه می‌کرد انداختم. دنبال راهی برای باز کردن سر صحبت بودم و در آخر تصمیم گرفتم سوالی که از وقتی با او ملاقات کرده بودیم ذهنم را مشغول کرده بود بپرسم:
- چرا میدونی؟
به سمتم برگشت؛ ابروهایش را بالا انداخت و انگار که مانند رباتی تنظیم شده باشد، بلافاصله پاسخ داد:
- هان؟
- منظورم اینه که... نتونستم به این توجه نکنم که خیلی تندتر از بقیه راه میری؛ عملا به جای راه رفتن از دویدن استفاده می‌کنی!
لب‌های کوچک اما گوشتالودش را جمع کرد و چشمانش را در حدقه چرخاند؛ گویی درون مغزش به دنبال چیزی می‌گشت. نفس عمیقی کشید و با آرام‌ترین لحنی که تابه‌حال از او شنیده بودم گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Surin

منتقد ترجمه + مترجم
منتقد ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
10/6/19
ارسالی‌ها
721
پسندها
13,994
امتیازها
31,973
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #66
کنارش روی زمین نشستم و با همان هیجان پرسیدم:
- چی رو؟
- یادته وقتی رفتیم تو ساختمون روپال تا ماشین زمان رو درست کنیم، درمورد کارگرای سواستفاده‌گر یه حرفی زدم و گفتم بعدا بهت توضیح میدم؟
- خب؟
- یه مدتی بود که شایعه شده بود یه سری آدما رفت و آمد مشکوکی به ساختمون و محل آزمایش و ساخت ماشین زمان دارن.‌‌..
به دنبال حرفش، کیف مشکی‌ رنگی که از درون دیوار ساختمان روپال پیدا کرده بودیم جلو آورد و گفت:
- این کیف مال همون آدماست که گویا کارگر همون ساختمونن. و حدس بزن دیروز وقتی خواب بودی توی زیپ پشتی چی پیدا کردم؟
سپس بدون این که منتظر حدس زدن من باشد، آیپدِ نقشه‌کشیِ یک بار مصرفی را از درون کیف بیرون کشید و تصویر رویش را نشانم داد. به محض دیدنش، کلمات بدون کنترل از دهانم در آمدند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Surin

منتقد ترجمه + مترجم
منتقد ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
10/6/19
ارسالی‌ها
721
پسندها
13,994
امتیازها
31,973
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #67
چیزی که شنیدم را باور نمی‌کردم. مطمئن بودم گوش‌هایم اشتباه شنیده‌اند؛ یا حداقل منظورشان از آینده نام شهر یا روستایی بود که از آن‌جا آمده بودند.
بی‌وقفه دستم را درون جیب بزرگم فرو بردم و به دنبال تلفن همراهم گشتم تا با سرچ کردن آن اسم در اینترنت، خودم را از سوتفاهمی که دچارش شده بودم نجات دهم.
به محض پیدا کردن تلفن و هنگام درآوردنش از جیبم، آرنج دستم به پایه‌ی میز برخورد کرد و چند قطعه‌ی کوچک فلزی با صدای بلندی از روی میز به روی زمین افتاد‌ و باعث شد سرک کشیدنم نصفه نیمه بماند. تلفن را به همراه برگه‌ای که شماره‌ی آقای کلیف روی آن نوشته شده بود درون جیبم فرو کردم و شروع به جمع‌آوری قطعات کردم‌. لحظه‌ای بعد صدایی وحشت‌زده از پشت سرم به گوشم خورد:
- از کی اینجایی؟
روی زانو به سمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Surin

منتقد ترجمه + مترجم
منتقد ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
10/6/19
ارسالی‌ها
721
پسندها
13,994
امتیازها
31,973
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #68
به درون اتاق قدم گذاشتم و در را برای آن دو باز گذاشتم. فضای سفیدرنگ اتاق باعث می‌شد ذهن انسان خالی‌تر از همیشه شود‌ و نتواند به چیزی فکر کند. فرانک که آخر از همه وارد شده بود در را به آرامی بست و سپس خودش را به مگان که کمی آن‌طرف‌تر ایستاده بود رساند. سپس نگاهی به ماکت پیش رویش انداخت و گفت:
- این چیه؟
نگاهم را از ابتدا تا انتهای ماکت بزرگ کشاندم و سپس گفتم:
- آینده‌‌.
هر دو با تعجب به سمتم برگشتند و گفتند:
- آینده؟
- آره‌. این ماکتیه که گروهی که پدرم توش کار می‌کنه از آینده ساختن. اونا معتقدن تا حدودا صد سال دیگه علم خیلی زیاد پیشرفت می‌کنه و زندگی خیلی آسون‌تر میشه. اونا فکر می‌کنن ماشین‌ها امکان پرواز خواهند داشت و واکسن‌هایی ساخته خواهد شد که برای همیشه مردم رو از بیماری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Surin

منتقد ترجمه + مترجم
منتقد ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
10/6/19
ارسالی‌ها
721
پسندها
13,994
امتیازها
31,973
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #69
***
نفسی عمیق کشیدم و دکمه‌ی پخش را فشار دادم‌. تلفن را سریع کنار گوشم بردم تا بتوانم صدا را واضح بشنوم؛ صدای خودم، صدای بسته شدن در و سکوت محض. پس از چند ثانیه، صدای مگان در فضا پخش شد:
- مردم این دوره واقعا خوشبینن! البته آنچنان هم بیراه نگفت... با این تفاوت که مردم این دوره نمی‌دونن این چیزا چطور تحقق پیدا می‌کنه.
نمی‌دونن افراد بیمار سریعا کشته میشن تا به باقی جامعه آسیب نزنن و تنها چیزی که ازشون می‌مونه، حافظه‌ی منتقل شده‌شون به ربات‌های تناسخه؛ و نمی‌دونن برابری مالی بعدِ از بین رفتن جامعه فقیر به خاطر گرسنگی به وجود اومده و مردم آینده برای چند ماه زندگی بیشتر حاضر به آسیب‌ زدن به هم‌نوع و حتی خانوادشونن.
مگان، گویی که پس از سال‌ها زبان باز کرده باشد، می‌گفت و می‌گفت؛ من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Surin

منتقد ترجمه + مترجم
منتقد ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
10/6/19
ارسالی‌ها
721
پسندها
13,994
امتیازها
31,973
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #70
با این که چشمانم را به خراش‌های میز رستوران که نشان از قدیمی بودنش می‌داد دوخته بودم، اما سنگینی نگاه هر دو را حس کردم و سپس صدایشان را:
- پلیس؟
دستمال را روی میز رها کردم و نگاهم را بین آن دو به حرکت درآوردم:
- آره، پلیس. ما که نمی‌تونیم همینطور کل شهر رو وجب به وجب بگردیم تا تیم اردوی مدرسه‌تون رو پیدا کنیم، منطقیش اینه که به پلیس خبر بدیم تا اونا بگردن‌.
مگان و فرانک نگاهی به یک دیگر انداختند‌. به بهانه‌ی پرداخت کردن هزینه، از جایم بلند شدم تا آن دو را تنها بگذارم. به میز پیشخوان تکیه دادم و همان‌طور که منتظر حسابدار بودم، نگاهم را به آن دو دوختم که بسیار مضطرب درحال بحث و گفتگو بودند؛ گویی هر کدام سعی داشت دیگری را قانع کند.
با صدای خانم حسابدار، سرم را برگرداندم و پس از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا