- تاریخ ثبتنام
- 22/4/20
- ارسالیها
- 262
- پسندها
- 8,325
- امتیازها
- 24,013
- مدالها
- 11
- سن
- 19
سطح
15
- نویسنده موضوع
- #21
لیلیث با شنیدن صدا، سرش را بالا گرفت و با تعجب درون آینه را نگاه کرد؛ اما چیزی ندید. فکر کرد توهم زده که باز آن صدا گفت:
- لیلیث! من خیلی ضعیف شدم...نمیتونم خودم رو نشون بدم. باید سریع حرفم رو بزنم و برم! خواهش میکنم با دقت بهم گوش بده!
لیلیث اخمی کرد و گفت:
- تو کی هستی؟!
آن صدا با عجز ادامه داد:
- من لونا هستم...یه فرشته که خیلی ضعیف شده. اگه همینطوری پیش بره، همهی آدمهای روی زمین تبدیل به شیطان میشن و ابلیس یه قیامت بر علیه فرشتهها برپا میکنه. اون درمورد پاداش بهتون دروغ گفته! اون داره نیرو جمع میکنه تا ما فرشتهها رو از بین ببره و همه جا رو تبدیل به جهنم کنه.
لیلیث از سر جایش بلند شد و به آینه نزدیک شد. با تردید گفت:
- خب...چرا اینها رو به من میگی؟
زن با خستگی و...
- لیلیث! من خیلی ضعیف شدم...نمیتونم خودم رو نشون بدم. باید سریع حرفم رو بزنم و برم! خواهش میکنم با دقت بهم گوش بده!
لیلیث اخمی کرد و گفت:
- تو کی هستی؟!
آن صدا با عجز ادامه داد:
- من لونا هستم...یه فرشته که خیلی ضعیف شده. اگه همینطوری پیش بره، همهی آدمهای روی زمین تبدیل به شیطان میشن و ابلیس یه قیامت بر علیه فرشتهها برپا میکنه. اون درمورد پاداش بهتون دروغ گفته! اون داره نیرو جمع میکنه تا ما فرشتهها رو از بین ببره و همه جا رو تبدیل به جهنم کنه.
لیلیث از سر جایش بلند شد و به آینه نزدیک شد. با تردید گفت:
- خب...چرا اینها رو به من میگی؟
زن با خستگی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر