متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان فرزند ابلیس | فاطمه شکرانیان (ویدا) کاربر انجمن یک‌ رمان

_vida_

کاربر انجمن
سطح
15
 
ارسالی‌ها
260
پسندها
8,313
امتیازها
24,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #31
نفس‌های زن خیلی سرد بودند و پوست لیلیث با هر نفسی که به صورتش می‌خورد، یخ میزد. دست‌هایش مثل همیشه از استرس عرق کرده بودند و حس می‌کرد هر لحظه قرار است تیک‌ عصبی‌اش به سراغش بیاید.
لبش را گزید و گفت:
- چه‌طوری باید به اون خیابون برم؟
زن دست دیگرش را روی شانه‌ی راست لیلیث نشاند و صورتش چنان به او نزدیک شد که بدنه‌ی چوبی چاقو به گونه‌هایش برخورد کرد. انگار آن زن هم‌قدش بود. به آرامی دهان باز کرد و گفت:
- یکی از این چاقوها رو بیرون بکش.
لیلیث یک قدم عقب رفت. اگر دست‌های زن از روی شانه‌هایش کنار می‌رفتند، می‌توانست با استرس کمتری کارش را بکند. دست راستش را لرزان بالا آورد. آب دهانش را برای هزارمین بار قورت داد و با تماس دستش با بدنه‌ی چوبی و زِبر چاقو، نفس در سینه‌اش حبس شد.
انگشتانش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : _vida_

_vida_

کاربر انجمن
سطح
15
 
ارسالی‌ها
260
پسندها
8,313
امتیازها
24,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #32
***
شاخ‌های قرمز_مشکی روی سرش از درد تیر می‌کشیدند و نفس‌کشیدن برایش دشوار بود. گلویش خشک بود و با قورت دادن آب دهانش، سعی می‌کرد به خشکی‌اش خاتمه دهد. دست‌های نحیفش را دور گردنش حلقه کرد و با چشم‌های بسته، چرخی زد. بال‌های سرخ رنگ و مزاحمش، روی زمین غلتیدند و لیلیث به پشت خوابید.
سنگ‌های ریز و تیزِ زیر بال‌هایش، عذابش می‌داند. او کجا بود؟ کجا افتاده بود؟ اخمی به ابروهای نازک و قهوه‌ایش داد و لب تر کرد. دست راستش را روی زمینِ سنگلاخ‌مانند قرار داد و با صد آخ و ناله روی زمین نشست. پاهای بلند و لاغرش را دراز کرد و به شلوار جین پاره شده‌اش چشم دوخت. چشم‌های خسته‌اش به زور باز بودند و به سبب نور زیادی که نمی‌دانست از کجا می‌آمد، محبور بود پِلکانش را مدام باز و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : _vida_

_vida_

کاربر انجمن
سطح
15
 
ارسالی‌ها
260
پسندها
8,313
امتیازها
24,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #33
با سرعت سرش را بالا گرفت و با دیدن موجودی شبیه همان موجود داخل نقاشی، جیغی از ته دل کشید. چند قطره خون دیگر روی صورتش پاشید و از سر جایش بلند شد. یکی از همان موجودها، با تنی بی‌پوشش، شاخ‌های تیز و باریک روی سرش و چشم‌های سرخ و گرد، بالای سقف می‌خزید. تنی خاکستری رنگ داشت و دندان‌های زردش روی صورت خاکستری و پر از چین و چروکش، به چشم می‌خورد.
چانه‌ی لیلیث شروع به لرزش کرد. چشم از آن موجود گرفت و به انتهای راه‌رو خیره شد. لبش را گزید و به سرعت شروع به دویدن کرد.
- فرار؟! می‌خوای فرار کنی؟! هر‌ چقدر می‌خوای بدو!
صدای دو رگه‌ی زن از بالای سقف، تنش را بیشتر لرزاند. لیلیث بلندبلند نفس می‌کشید و با تمام وجود می‌دوید. در دل فریاد زد: «بدو لیلیث! بدو! الآن فقط باید از دستش خلاص بشی!» با تمام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : _vida_

_vida_

کاربر انجمن
سطح
15
 
ارسالی‌ها
260
پسندها
8,313
امتیازها
24,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #34
چشم‌هایش را بسته بود و سعی می‌کرد درد بیش از حد سوزش آتش را تحمل کند. لب زیرینَش را گزید و دست‌های لرزانش را مشت کرد. حس می‌کرد تمام وجودش در حال ذوب شدن بود و نمی‌توانست حتی یک قدم بردارد.
صدای آن زن، کورسوی امیدی در دلش به وجود آورد تا شاید با کمک او بتواند از آن توده‌ی خفقان‌آور آتش خلاص شود:
- لیلیث! سه تا راه‌رو وجود داره و تو باید از اونها رد بشی. راه‌روی اول «راه‌روی آتش» بود که ردش کردی. دو تا راه‌روی دیگه وجود داره. راه‌روی خاک هَوس و راه‌روی آبِ مرگ. یادت باشه که هر راه‌رو رمز و راز خاص خودش رو داره و به شدت باید حواست رو جمع کنی. به زودی می‌بینمت!
تمام وجودش می‌سوخت و می‌خواست از درد فریاد بکشد اما می‌ترسید پس از فریاد کشیدن، توسط یکی از آن موجودهای عجیب خاکستری محاصره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : _vida_

_vida_

کاربر انجمن
سطح
15
 
ارسالی‌ها
260
پسندها
8,313
امتیازها
24,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #35
لیلیث در حالی که محو تماشای چشمان مرد بود، لبخندی عاشقانه زد. انگار از یاد برده بود باید به دنبال راه‌رو برود! مرد جلو آمد و رو‌به‌روی لیلیث نشست. دستش را جلو آمد و دست لیلیث را گرفت. با لبخند گفت:
- خیلی وقته کسی اینجا نیومده. من یه فرشته هستم و راه رو به بقیه نشون میدم. خب؟ مقصد تو کجاست؟
لیلیث پلک زد. دیگر حس و حالش دست خودش نبود. بی‌حال بود و با عشق به مرد نگاه می‌کرد. ابروهای کلفت و سیاهش تا شقیقه‌هایش کشیده بود و مثل مسیری بود که لیلیث را در آن مدهوش می‌کرد. لب زد:
- نمی‌دونم!
مقصدش را از یاد برده بود. مرد لبخندی زد و دندان‌های به‌ شدت سفیدش را به نمایش گذاشت. دست دیگرش را دور مچ باریک لیلیث حلقه کرد و سرش را جلو برد. لیلیث چشم‌هایش را بست و سَرمَست گفت:
- راستش رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : _vida_

_vida_

کاربر انجمن
سطح
15
 
ارسالی‌ها
260
پسندها
8,313
امتیازها
24,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #36
سلام و عرض ادب دوستان خوبم :)
تاپیک گفت‌و‌گوی آزاد زده شد حتما حتما بیاید منتظرتونم :)


گفتگوی آزاد فرزند ابلیس



قایق کوچک تک‌نفره، گوشه‌ی ساحل جا خوش کرده بود و با طنابی به یکی از درخت‌های نخل وصل بود. لیلیث با تردید نگاهی به اطرافش انداخت و بعد از اینکه مطمئن شد هیچ موجود مزاحم دیگری در محوطه نیست، به آرامی درون قایق نشست. دو پاروی چوبی کنار هم قرار داشتند و قایق از تمیزی برق میزد.
انگار اولین بار بود کسی از آن استفاده می‌کرد. لیلیث نفسش را بیرون داد و طناب را باز کرد. بعد از اینکه پاروها را در دست گرفت و هر کدام را در دو طرف قایق، درون آب انداخت، شروع به پارو زدن کرد و قایق را روی دریای صاف و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : _vida_

_vida_

کاربر انجمن
سطح
15
 
ارسالی‌ها
260
پسندها
8,313
امتیازها
24,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #37
پسری قدبلند در سمت چپش قرار گرفت. قیافه‌اش را که برانداز کرد، فهمید او نیز مثل خودش دو جفت چشم قرمز دارد و موهای کوتاه پسرانه‌ی نیلی. در حالی که خواب‌آلود بود، اخم ریز پسرک را در حالی که یک‌طرف از لبش را بالا داده بود و لبخندی کوچک زده بود، برانداز کرد.
- سلام! به جمع ما خوش اومدی!
با شنیدن صدای لطیف دخترانه‌ای، سرش را به سمت راست چرخاند. چهره‌ی شیرین دخترک، همان لحظه‌ی اول در دل لیلیث جا باز کرد و لبخند محوی تحویلش داد. دخترکی با جفت چشم‌های کشیده‌ی سرخ رنگ، موهای فر و کوتاه نیلی، خط چشم‌ بنفش و رژلب سرخ رنگ، رو‌به‌رویش ایستاده بود و لبخند پت و پهنی میزد. لیلیث لب تر کرد و نگاهش را بین آن پسرِ جدی و دخترکِ مهربان، چرخاند. یکهو دستش توسط دخترک اسیر شد و چشم‌هایش گرد شدند.
پوست سیاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : _vida_

_vida_

کاربر انجمن
سطح
15
 
ارسالی‌ها
260
پسندها
8,313
امتیازها
24,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #38
کمرش از خستگی خشک شده بود و انگار چندین ساعت باری را به دوش کشیده بود. از روی تخت بلند شد و کش و قوسی به بدنش داد. با کلافگی به سمت کمد دو دَرِ رو‌به‌رویش که پایینش دو کشو داشت، رفت. در کمد را به وسیله‌ی دستگیره‌ی گرد کوچک مشکی رنگ، باز کرد.
کمد، محفظه‌ی بزرگ و تاریکی داشت که از میله‌ی نقره‌ای داخلش، یک لباس بلند قرمز_مشکی آویزان بود. تنها یک لباس در آن کمد به چشم می‌خورد و برای لیلیث عجیب بود. لیلیث لباس را بیرون کشید و آن را روی پتوی ساده‌ی قرمز تخت گذاشت. چشمش روی تاج تخت، که بر خلاف وسایل اتاق طلایی_مشکی بود، انداخت. ابرویی بالا انداخت و از زیبایی و تجمل آن اتاق، لبخندی زد.
لباسش یک لباس ساده‌ی بلند بود با آستین‌های بَندی، بالاتنه‌ی تنگ سرخ رنگ و پایین‌تنه‌ی چند لایه‌ی مشکی. لباس،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : _vida_

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا