• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان دهلیز قلم | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع *Adonis*
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 61
  • بازدیدها 4,811
  • کاربران تگ شده هیچ

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
کارت را دو دستی می‌گیرد و مات و مبهوت نگاهش می‌کند. این واقعا آدرس خانه و محل کار انوشه بود؟ نگاهی می‌اندازد، وکیل انوشه! تلخندی می‌زند، آخرسر کلاه وکالت را گذاشت روی سرش، همانطور که قبلا کلاه قضاوت را در دست داشت، قضاوت جیمز و مشکلاتش، بدون دانستن آگاهی کامل.
اگر کنترل دستش را از دست نمی‌داد جلوی چشم داریوش کاغذ را مچاله کرده بود، یادآوری خاطرات عذابش می‌داد، دیگر خاطره نبودند، تبدیل شده بودند به کابوس، کابوس‌های همیشگی. تا زمانی که انوشه تقاص پس دهد.
- خبرش رو بهم بده.
داریوش رفت، با کلی استدلال رفتار جیمز، هر لحظه که می‌گذشت، هر نگاه جیمز را تحلیل می‌کرد، نفرتش را، عصبانیتش را، حتی کنترل دستش را. این همان‌چیزی بود که داریوش می‌خواست. بی‌خود نبود مغزمتفکر به حساب می‌آمد، نفرت توی چشمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
نگاهش به ساعت که می‌افتد یادش می‌آید. 12:30، تولد جولیت رد شده بود، کودکی که هیچگاه جیمز به عنوان فرزند به او نگاه نکرده بود.
- بابا
صدای جولیت نبود اما چهره چشم بسته‌اش صدایش می‌کرد، شاید هم اصلا جولیت نبود، دخترک معصوم کنار پایش خوابیده بود با آن‌که از پدر تنها یک چهره بی‌حوصله و موی سپید یا دیگر اوقات گوشه‌گیر و خموش به‌خاطر داشت.
دخترها بابایی‌اند را جولیت سنگ تمام گذاشته بود.
جیمز نگاهش که کرد حس دلسوزی‌ای درونش نمایان شد، نگاه به جولیت، به نفس‌های حین خوابش، به پره بینی‌اش که تکان می‌خورد و شکم کودکانه‌اش که بالا و پایین می‌رفت. اگر کار داریوش را به سرانجام می‌رساند می‌توانست برای اولین بار جواب نگاه‌های مظلوم جولیت را بدهد، دخترک از یتیمی بی‌پدرتر بزرگ شده بود. اما... .
جیمز به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
***
«جمهوری اسلامی ایران، زمان حال»

همان لحظه که جیمز پشت شیشه کافه اوتیس خیابان را می‌دید، مردم را می‌دید که می‌آیند و می‌روند، بچه‌ها بازی می‌کنند و جوان‌ترها زندگی می‌کنند آنا همان حوالی بود، با هستی در کافه اوتیس قرار داشت. از بیمارستان تا کافه را با اتوبوس‌های داخل شهری طی کرده بود بیست دقیقه‌ای راه بود که ذهن مشغول آنا آن را چندین بیست دقیقه به حساب می‌آورد. اتفاق پدر کیان، میلاد، آن مرد غریبه، خاطرات مبهم جنگل، ذهن آنا پریشان بود، قدم میزد و قدم به قدم به کافه نزدیک‌تر می‌شود.
حس و حالش با هجوم وزن سنگینی از پشت سر تغییر می‌کند، کمرش خم می‌شود و با پا سعی در کنترل خودش دارد؛ هستی از پشت سوپرایزش کرده بود.
- چطوری خانوم؟ یک وقت زود نرسی‌ها، اگه نون بودم تاحالا بیات می‌شدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
صدایش در نمی‌آمد یا آنا نمی‌شنید؟ زبان در دهان می‌چرخاند اما به گمان بی‌فایده است. می‌خواهد قدمی بردارد که نشد، پایش سنگینی می‌کرد. خود را به سختی نزدیک می‌کند، نه با قدم زدن، بدنش را کج می‌کند. نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود، برایش سخت است بودن در این حال اما بلأخره آنا متوجه می‌شود. دستش را سمت آنا می‌گیرد که آنا رویش را برمی‌گرداند. او هم حس کرده و می‌خواهد بفهمد پشت سرش کیست. جیمز خوشحال از همان مکالمه ذهنی که آماده کرده بود بار دیگر فکر می‌کند، در حد چند صدم ثانیه. اما... .
مردمک‌های آنا دوچندان گرد می‌شود، خودش لحظه‌ای نمی‌فهمد، تا فرمان ذهنش به جای‌جای بدنش می‌رسد جیمز را می‌شناسد، همان مرد چند ساعت پیش، همان مرد مبهم خاطراتش. پا پس می‌کشد و قدمی عقب می‌رود، یک قدم، دو قدم، سه قدم، و توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
برسرش فریاد می‌کشد، هم از روی عصبانیت هم اینکه آنای پریشان صدایش را بشنود.
- ولم کن. ولم کن روانی.
جیغ‌های آنا مرتب توی گوشش و صدای ماشین و رفت‌ و آمد مردم بیشتر روی اعصابش. جیمز حتی این دنیا هم وسط مشکلات بود. دیگر هیچ نمی‌شنید جز جیغ‌های آنا. باید کاری می‌کرد و تنها با عصبانیت سیلی‌اش می‌زند.
آنا با دو چشم گرد شده نگاهش می‌کند، بدون تعجب و از ترس. ناخودآگاهش اقدام به عمل می‌کند. تنها یک کار از دستش بر می‌آید؛ جیغ بنفشی می‌کشد که جیمز گوش‌هایش را می‌گیرد و قدمی عقب می‌رود. در لحظه چشم‌هایش را می‌بندد که دهانِ در حال جیغ آنا را نبیند. تنها یک فاصله چند سانتی بین‌شان ایجاد شده، آنا با تیکی شانه بالا می‌گیرد و با دو می‌دود.
جیمز سریع به خود می‌آید، سمت آنا خود را تکان می‌دهد اما به او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
توی سایه راه رفتن موفقش می‌کند، زمانی که جیمز سردرگم شده آنا سریع خود را آن گوشه جا می‌دهد. جیمز تا به خود می‌آید آنا را گم می‌کند اما به نفس افتادن‌هایش باعث می‌شود حس و حال تعقیب و گریز را از دست ندهد. همچنان می‌دود و اطراف را نگاه می‌کند، کوچه راه باریکه زیاد دارد و مانند خیابان‌های قدیمی‌ست، آنا نفسی می‌کشد اما جیمز همچنان می‌دود تا چند متر جلوتر از آنا می‌رسد.
جیمز رو برمی‌گرداند، کوچه پر پیچ و خم قدیمی و آن بریدگی؛ آنا را می‌بیند. آنا شوکه شده، مردمک‌هایش برق می‌زند. استرسش می‌گیرد، سعی می‌کند فرار کند، این‌بار این آنا بوده که یک‌ قدم عقب مانده. فاصله‌شان کم و کم‌تر می‌شود اما خانه کیانا همان نزدیکی‌ست.
می‌دود اما با سرعت کمتر، شانس با او یار بوده که همسایه همان‌جا در را باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
جیمز تمام تمرکزش روی آناست. اگر الان با مرد وارد بگو مگو میشد فقط اوضاع را به ضرر خودش می‌کرد، هم آنا می‌رفت و هم او گیر پلیس می‌افتاد، دقیقاً همان‌طوری که ظهر اتفاق افتاد.
- مردم هم فضولن ها.
- چی گفتی؟
جیمز آرام گفته اما گوش مرد جلوی صورتش بود و شنید. خیزی برمی‌دارد و از لای پهلوی مرد دستش را به سمت آنا می‌گیرد. آنا باز هم از ترس چند قدمی به عقب می‌رود. به دیوار وسط پارکینگ برخورد می‌کند اما دیوار نرم‌تر از گچ و سیمان به نظرش می‌آید. آنا جیمز را می‌بیند که همچنان با مرد همسایه درگیر است و مرتب هجوم می‌آورد آنا باز هم از ترس سریع قدم برمی‌دارد، به دیواری هجوم می‌آورد که پشتش راه دیگری ندارد. بار دیگر جیمز دستش را از لای پهلو سمت آنا می‌گیرد، آنا از ترس به عقب هجوم می‌آورد. یک قدم، دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
جیمز توی کوچه اندکی راه می‌رود تا به خانه‌های سمت راست برسد. اگر حمام و اتاق‌ها بخش شرقی بودند باید پنجره‌ای می‌داشت؛ حتی شده کوچک.
و همانطور هم بود، ساختمان کناری چهارطبقه بود برعکس این ساختمان که پنج طبقه داشت. پنجره‌های خانه انوشه دیده نمی‌شدند اما طبقه آخر یا همان طبقه پنجم پنجره حمام داشت. پس حالا که آن دو اتاق نورگیر نبودند احتمال آن‌که اتاق کنار آشپزخانه، اتاق کار و مطالعاتی وکیل انوشه باشد بیشتر است.
بعد از کندوکاو جنوب خانه قدم‌ زنان به سراغ کوچه بغلی می‌رود. در ذهنش دنبال روش‌های بازکردن قفل ضدسرقت خانه می‌گشت، باید می‌دید قفل از چه نوعی‌ست تا راهی برایش پیدا کند اما برعکس تصورش قفل آنچنان پیچیده‌ای نداشت، همان قفل‌های ضدسرقت تک قفله مرسوم تمام شهر؛ با کلید، نه خبری از قفل‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
آهسته و آرام، طوری که برگ از درخت به زمین می‌افتد پا به خانه می‌گذارد، همانطور که از بیرون خانه وارسی کرده بود، سه اتاق و یک پذیرایی بزرگ داشت اما نه مانند آنچه تصور می‌کرد.
لوازم خانه بسیار ساده‌تر از خانه‌های لوکس وکیل وکلای دیگر بود، فرش گل قرمز، مبل راحتی هفت نفره، و حتی تلویزیونی که می‌خورد چهل و دو اینچ باشد. بقیه لوازم خانه هم متناسب با همین‌ها خریداری شده بود.
هیچ سر و صدایی از داخل خانه نمی‌آمد جز تیک تاک ساعت. با آنکه هنوز شهر شلوغ بود و همه برق‌ها روشن‌، خانواده انوشه خاموشی زده بودند و این هم کار را سخت می‌کرد که ممکن بود خواب‌شان هنوز سنگین نباشد و هم فرار را آسان.
از در اتاق اول گوشه چشمی به آن می‌اندازد، عکس‌های عجیب غریب روی دیوار و زلم زیمبوهایی که از در کمد آویزان بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,693
امتیازها
20,833
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #60
می‌داند انوشه خانه نیست. از بعد از ظهر داشت خانه را می‌پایید، تنها ساعت 5 عصر یک مرد کت و شلواری وارد ساختمان شده بود که معلوم بود انوشه است و حدود یک ربع بعد با یک دنیا کاغذ خارج شده بود. پس الان اتاق خالی بود و بهترین گزینه برای دزدی.
باید سریع وارد اتاق می‌شد اما در اتاق زیاد باز نبود، اگر در را تکان می‌داد ممکن بود پدر انوشه بیدار شود.
از لای در به هزار زحمت خودش را عبور می‌دهد و نوری که از اتاق پیرمرد به اتاق انوشه می‌افتد کمکش می‌کند جلوی پایش را ببیند.
برگه‌ها همه روی میز و زمین پخش پلا شده اند. معلوم است آن موقع که انوشه آمده خانه، بسیار عجله داشته و همه چیز را بهم ریخته است.
"باز هم پوئنی مثبت برای جیمز " اگر چیزی را هم جابجا کند انوشه نمی‌فهمد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *Adonis*

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا