• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان شیداتر از شیدا | سما نمایی کاربر انجمن یک‌رمان

آسـمان شَب؛

مدیر تالار ورزش
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ورزش
تاریخ ثبت‌نام
6/3/24
ارسالی‌ها
70
پسندها
318
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
شیداتر از شیدا
نام نویسنده:
سما نمایی
ژانر رمان:
#اجتماعی #عاشقانه #تراژدی
'به نام داور دادگر'
کد رمان: 5581
ناظر: MAEIN MAEIN


خلاصه:
شیدا، دختری‌ زبردست و کاردان در رشته حقوق؛ به دنبال عدالت! دادگری که در جست‌وجوی دادگریست. عدالت و منصفی که بر این باور است تنها خودش می‌تواند بر زندگی‌اش جاری کند! اما اقبال می‌تواند ثابت کند که شیدایی، می‌تواند باعث شود همه‌چیز برخلاف تعادل زندگی‌اش‌ پیش برود چُنانکه خورشید‌ در شب طلوع کند و شیدا مبتلا به شیدایی شود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : آسـمان شَب؛

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,338
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • مدیر
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ANAM CARA

آسـمان شَب؛

مدیر تالار ورزش
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ورزش
تاریخ ثبت‌نام
6/3/24
ارسالی‌ها
70
پسندها
318
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه:
منی متقاضی عدالت،
به گونه‌ای دچارت شده‌ام که
گر حق من نباشی
سزاوار تو هستم!
گر بر خلاف آنچه خواستم باشی
بازهم‌ سزاوار تو هستم!
و گر مرا دوست نداشته باشی...
بازهم سزاوار تو هستم!
و این‌گونه‌ بود که دیگر از مَن، مَنی باقی نماند؛
چون سزاوار تو هستم!

آغاز
1402/12/17
 
آخرین ویرایش
امضا : آسـمان شَب؛

آسـمان شَب؛

مدیر تالار ورزش
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ورزش
تاریخ ثبت‌نام
6/3/24
ارسالی‌ها
70
پسندها
318
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
نیاز به یک خواب عمیق داشتم! به عمق یک اقیانوس. از روی صندلی قهوه‌ای رنگ دفتر کار نقلی و کوچکم تکانی خوردم و کششی به دستانم دادم تا بلکه ذره‌ای‌ خستگی ده ساعت بی‌وقفه کار کردن از جانم برود.
خمیازه‌ای‌ بلند کشیدم و با یاد خاطره‌ای که در سه چهار سال پیش جا مانده بود لب‌های خشکم به منظور لبخند از هم باز شدند. اولین روز کاری‌ام! ذوق و شوق آن روز فراموش نشدنی بود... . با عشق کار می‌کردم برای همان بود که نمی‌شد گفت که من تنها سه سال در این کار بوده‌ام، از نظر دیگران به قدری حرفه‌ای بودم که گویی سی‌سال در این کار ریش سفید کرده‌ام. با صدای زنگ موبایلم از امواج افکارم بیرون کشیده شدم و با دیدن اسم ستاره که روی صفحه تلفن همراهم خودنمایی می‌کرد، لبخند پررنگ تری زدم و جواب دادم:
- الو؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آسـمان شَب؛

آسـمان شَب؛

مدیر تالار ورزش
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ورزش
تاریخ ثبت‌نام
6/3/24
ارسالی‌ها
70
پسندها
318
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
- آره عزیزم میگم الان بیاد.
تلفن را قطع کرد. کلافه و خسته گوشی‌ام را روی صندلی کناری پرت کردم. کولر ماشین خراب شده بود و در آن گرما که خر تب می‌کرد درحال ذوب شدن بودم. بعد از دقایقی انتظار کشیدن در پارکینگ گشوده شد و هیکل ورزشکاری برادر کوچک‌ترم نمایان. فقط یک سال! بعد از پارک کردن ماشین جنسیس کوپه سفید رنگم در پارکینگ از ماشین پیاده شدم و از پله‌ها بالا رفتم. از حیاط کوچک و زیبایمان به سرعت عبور کردم و به شایانی رسیدم که یک سر و گردن از من بلندتر بود.
- بهت یاد ندادن به بزرگ‌ترت سلام بدی؟!
نگاهی عبوس به من انداخت.
شایان: برو گمشو حوصله موصله ندارم!
و وارد خانه شد و از مقابل چشمانم ناپدید. مبهوت از رفتارش مانده بودم. کفش‌های پاشنه بلند سفید رنگم را از پایم درآوردم و وارد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آسـمان شَب؛

آسـمان شَب؛

مدیر تالار ورزش
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ورزش
تاریخ ثبت‌نام
6/3/24
ارسالی‌ها
70
پسندها
318
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
از پله‌ها بالا رفتم و به پاهای بدون جورابم خیره شدم. تضاد جالبی بین پوست سفیدم با ناخن‌های لاک زده‌ مشکی‌ام ایجاد شده بود. وارد اتاقم شدم و شتابان به سوی تختم رفتم و خودم را مانند کودکی ده_دوازده ساله رها کردم. عطر مسحورکننده نارنج از درخت پشت پنجره‌ام به داخل آمده بود و من م**س.ت بوی خوش آن شده بودم؛ نفسی عمیق کشیدم و وجودم را غرق در احساس خوش کردم. کششی به دستانم دادم و خمیازه‌ای بلند کشیدم؛ چشمانم را مالیدم و اهمیتی به ریمل پخش شده دور دو گوی خماره عسلی رنگم ندادم. با خستگی از جایم برخاستم، شالم را به گوشه‌ای و مانتو شلوارم را به گوشه‌ای دیگر پرتاب کردم و خرامان‌خرامان به سوی حمام رفتم تا خواب راحت‌تر و سبک‌تری داشته باشم. بعد از دوش مختصر مفیدی که نهایتاً یک ربع طول کشیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آسـمان شَب؛

آسـمان شَب؛

مدیر تالار ورزش
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ورزش
تاریخ ثبت‌نام
6/3/24
ارسالی‌ها
70
پسندها
318
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
خواب‌آلود و با همان چشمان نیمه‌باز کورمال‌کورمال وارد آشپزخانه شدم و همان‌طور که صندلی را به عقب می‌کشیدم، سلامی‌ زیر لبی به شایان و مامان دادم‌.
- بابا کجاست؟
و ناگهان صدای دلنشین پدرم از پشت سرم گوش‌هایم را نوازش داد.
- این‌جام دخترم.
لبخندی مهمان لب‌هایم شد و از جایم برخاستم. کت و شلوار شیک اتو کشیده طوسی‌رنگش خبر از آن می‌داد که او تازه از سرکار برگشته بود. مگر من چقدر خوابیده بودم؟ نگاهی به ساعت سفیدرنگ بزرگ دیواری انداختم. شش ساعت! از فکرو خیال خواب راحتی که داشتم خودم را بیرون کشیدم و به سمت آغوش گرم پدرم هجوم بردم‌.
- یه حالی از دخترت نگیریا!
خنده ریزی کرد. ضربه‌ی نسبتاً محکمی به پشتم زد و از او جدا شدم. به چشمان قهوه‌ای سوخته‌ با هاله‌ی عسلی رنگ زیبایش خیره شدم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : آسـمان شَب؛

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا