نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه آن سوی انعکاس | اسماء کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع TORANJ(:
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 74
  • کاربران تگ شده هیچ

TORANJ(:

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
5
پسندها
4
امتیازها
3
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان کوتاه: 610
ناظر: Seta~ Seta~


نام اثر: آن سوی انعکاس
ژانر: ترسناک، معمایی
نویسنده: اسمأ
خلاصه:
پس از ورود مردی به خانه‌ای جدید، دختربچه‌ای عجیب با لبخندی ثابت و حضوری مرموز، زندگی او را به کابوسی تاریک تبدیل می‌کند. در حالی که مرز واقعیت و وهم از بین می‌رود، او باید با حقیقتی وحشتناک روبه‌رو شود؛ اما هر انتخاب، بهایی مرگبار خواهد داشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Mobina.yahyazade

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
12
 
ارسالی‌ها
838
پسندها
3,854
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
  • مدیر
  • #2
Screenshot_۲۰۲۴۰۷۱۲_۱۲۴۱۳۱_Samsung Internet.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mobina.yahyazade

TORANJ(:

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
5
پسندها
4
امتیازها
3
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
خانه در سکوتی سنگین غرق بود، اما در دل این سکوت، چیزی زنده بود؛ حضوری که هر حرکت را زیر نظر داشت. دختربچه‌ای با لبخندی ثابت، گویی از دل تاریکی راهروها بیرون آمده بود، و هر انعکاس در آینه، رازهایی پنهان‌تر از آنچه جرئت دانستنش را داشتم، زمزمه می‌کرد. اینجا، هیچ چیز آن‌طور که به نظر می‌رسید، نبود.
 

TORANJ(:

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
5
پسندها
4
امتیازها
3
  • نویسنده موضوع
  • #4
هوای سنگین پاییزی روی شهر افتاده بود. برگ‌های خشک با صدای خفه‌ای زیر پا خرد می‌شدند، و نسیم سردی بوی خاک نم‌خورده را با خود می‌آورد. او چمدانش را روی ایوان گذاشت و به خانه خیره شد. قدیمی بود؛ شاید بیش از صد سال قدمت داشت. دیوارهای سفید کهنه، ترک‌هایی داشتند که به مرور زمان عمیق‌تر شده بودند، و پنجره‌های خاک‌گرفته، انعکاسی از زندگی خالی را نشان می‌دادند.
کلید در قفل چرخید و صدای لولای زنگ‌زده، سکوت را شکست. داخل خانه، همه‌چیز در هاله‌ای از غبار پوشیده شده بود. بوی چوب کهنه و رطوبت به مشامش خورد. با قدم‌هایی محتاطانه وارد شد و چراغ را روشن کرد. نور ضعیف و زردرنگ فضا را پر کرد، اما تاریکی راهروهای دوردست همچنان دست‌نخورده باقی ماند.
او چمدان را کنار در گذاشت و اطراف را بررسی کرد. خانه به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

TORANJ(:

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
5
پسندها
4
امتیازها
3
  • نویسنده موضوع
  • #5
صبح با تابش کمرنگ خورشید که از پشت پرده‌های خاک‌گرفته به داخل می‌تابید، فرا رسید. او روی کاناپه‌ی قدیمی اتاق نشیمن نشسته بود، چشمانش سنگین اما خواب‌زده نبود. شب گذشته را تا سپیده‌دم با چشمانی باز گذرانده بود، گوش به زنگ کوچک‌ترین صدا. اما همه‌چیز در سکوتی غیرطبیعی گذشته بود، انگار خانه در خواب بود.
با بلند شدن، به آشپزخانه رفت تا فنجانی چای برای خودش درست کند. وقتی کتری روی شعله به جوش آمد، به یاد صدای خراشیدن افتاد. صدایی که شب گذشته شنیده بود و هنوز مثل خاری در ذهنش گیر کرده بود. تصمیم گرفت آن راهرو را دوباره بررسی کند.
راهرو هنوز همان‌طور تاریک و سرد بود. آینه‌ی قدیمی در انتها، مثل همیشه انعکاس مبهمی از راهرو و دیوارها را نشان می‌داد. با تردید جلو رفت. چیزی در مورد آن آینه عجیب بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

TORANJ(:

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
5
پسندها
4
امتیازها
3
  • نویسنده موضوع
  • #6
همه‌چیز برای چند لحظه در سکوت فرو رفت. سکوتی که سنگین‌تر از شب قبل بود. او به رد انگشتان روی شیشه خیره شده بود، کوچک و ظریف، انگار متعلق به کودکی باشد. نفسش بند آمده بود. به خودش گفت که حتماً باید توضیح منطقی‌ای وجود داشته باشد؛ شاید بخار، شاید خیالات. اما این بار، نمی‌توانست آن حس خیره‌کننده‌ای که پشت گردنش سنگینی می‌کرد را نادیده بگیرد.
دستش لرزان به سمت پنجره رفت، انگار که بخواهد آن رد را پاک کند. اما قبل از اینکه دستش به شیشه برسد، سایه‌ای کوچک در انعکاس شیشه ظاهر شد.
برگشت. او را دید. دختربچه‌ای در انتهای اتاق ایستاده بود. لباس سفیدی به تن داشت که تا روی پاهای لاغرش می‌رسید. موهای بلند و صافش صورتش را قاب گرفته بود، و چشمانش، خیره، مستقیم به او نگاه می‌کردند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا