نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه هفت هزار و ششصد | دیاناس کاربر انجمن یک رمان

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,755
پسندها
41,101
امتیازها
96,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #51
دیگر چیزی مرا آزار نمی‌دهد
من خودِ دردم!




- باور کنم هیچی نگفتی؟ خودت می‌دونی ساعت پنچ صب می‌رسم دانشگاه. یه چند ساعت بود خوابیده بودم که زنگ زد جد و آبادمو کشید جلو چشمم.
لحنش کمی آرام‌تر شده‌بود. گویی سعی می‌کرد عصبانیتش را کنترل کند. پوست گوشه‌ی لبم را کَندم و نفس کوتاهی کشیدم. دقیقا درک نمی‌کردم از چه چیزی ناراحت شده.
- میشه بپرسم از چی ناراحت شدی؟ چون مینو عصبی شده؟ من باهاش حرف می‌زنم توجیح شده. هوم؟
مکث کوتاهی کرد و بی‌توجه به حرف‌هایم، راه خود را پیش گرفت.
- من حرفی از تموم شدن زدم؟ یا گفتم دوستت ندارم؟ من اینا رو گفتم همراز؟ من دوستت دارم. از همون شبی که دیدمت خوشم اومد ازت. اگه دوستت نداشتم هر وقت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,755
پسندها
41,101
امتیازها
96,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #52
و کاش زندگی چیزی بیش از دوام آوردن‌،
تحمل کردن و صبر کردن باشد.




روی تختم نشسته بودم. به بقیه گفته‌بودم پاپیچم نشوند. مینو که بعد از آن بحث چندان علاقه‌ای به دیدن من نداشت و شیما می‌دانست هنگام ناراحتی به سکوت نیاز دارم. آفتاب اما پاپیچم شد، گفت صحبت کن، حرف بزن، خودت را رها کن و به هیچ‌چیز فکر نکن. می‌گفت اصلا ارزش ندارد که ناراحت باشم. من اما سکوت کرده‌بودم. چیزی نمی‌گفتم و غرق در افکاری بودم که به قصد کشت، مرا میان آغوش می‌فشردند. مهرزاد اما می‌گفت من اشتباه برداشت کرده‌ام، می‌گفت اگر دوسم نداشت از ابتدا وارد این رابطه نمی‌شد، می‌گفت شاید من زیاد از حد حساسم و در انتها عذر خواسته بود؛ اما واقعیتی که من به چشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا