- ارسالیها
- 9,755
- پسندها
- 41,101
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 42
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #51
دیگر چیزی مرا آزار نمیدهد
من خودِ دردم!
- باور کنم هیچی نگفتی؟ خودت میدونی ساعت پنچ صب میرسم دانشگاه. یه چند ساعت بود خوابیده بودم که زنگ زد جد و آبادمو کشید جلو چشمم.
لحنش کمی آرامتر شدهبود. گویی سعی میکرد عصبانیتش را کنترل کند. پوست گوشهی لبم را کَندم و نفس کوتاهی کشیدم. دقیقا درک نمیکردم از چه چیزی ناراحت شده.
- میشه بپرسم از چی ناراحت شدی؟ چون مینو عصبی شده؟ من باهاش حرف میزنم توجیح شده. هوم؟
مکث کوتاهی کرد و بیتوجه به حرفهایم، راه خود را پیش گرفت.
- من حرفی از تموم شدن زدم؟ یا گفتم دوستت ندارم؟ من اینا رو گفتم همراز؟ من دوستت دارم. از همون شبی که دیدمت خوشم اومد ازت. اگه دوستت نداشتم هر وقت...
من خودِ دردم!
- باور کنم هیچی نگفتی؟ خودت میدونی ساعت پنچ صب میرسم دانشگاه. یه چند ساعت بود خوابیده بودم که زنگ زد جد و آبادمو کشید جلو چشمم.
لحنش کمی آرامتر شدهبود. گویی سعی میکرد عصبانیتش را کنترل کند. پوست گوشهی لبم را کَندم و نفس کوتاهی کشیدم. دقیقا درک نمیکردم از چه چیزی ناراحت شده.
- میشه بپرسم از چی ناراحت شدی؟ چون مینو عصبی شده؟ من باهاش حرف میزنم توجیح شده. هوم؟
مکث کوتاهی کرد و بیتوجه به حرفهایم، راه خود را پیش گرفت.
- من حرفی از تموم شدن زدم؟ یا گفتم دوستت ندارم؟ من اینا رو گفتم همراز؟ من دوستت دارم. از همون شبی که دیدمت خوشم اومد ازت. اگه دوستت نداشتم هر وقت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.