نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه هفت هزار و ششصد | دیاناس کاربر انجمن یک رمان

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,969
پسندها
41,973
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #31
گفت: زخم هايت را نشانم بده.
- اما چرا؟
به آرامي گفت: تا بدانم چند بار به من نياز داشتي و من كنارت نبودم :)




چشم‌هایش مات بود. خشم نشسته در کلامم را درک نمی‌کرد. من اما لبریز از احساساتی بودم که بروز نکرده و ته‌نشین شده‌بودند. سعی می‌کردم آرام صحبت کنم؛ اما لحنم بی‌اختیار تند و عصبی بود.
- رفتنت چیو درست کرد مهرزاد؟ هوم؟ چیو؟ چی قرار بود بهتر از قبل بشه که نشد؟
خیره به چشم‌هایم لب زد:
- تو!
بغض، خشمناک‌تر از همیشه گلویم را میان پنجه‌های درنده‌اش فشرد. چه می‌گفت؟ من خوب بودم؟ ناباورانه خندیدم. به این حماقت آشکار خندیدم.
- تو... تو... به نظرت من خوبم؟ این خوبِ منه؟ تو که خوب بودن منو دیده بودی.
خشمگین‌تر و بلندتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,969
پسندها
41,973
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #32
به همه‌ی روش‌ها دوستت داشتم
و اولینش سکوت بود.




از جمله‌ای که به سویم روانه کرد، گریستم. او مرثیه می‌خواند و من می‌گریستم. در میان این همه درد، محبتی که برایم خرج می‌کرد، فقط دلم را می‌سوزاند، فقط احساساتم را به غلیان می‌انداخت، فقط حکم مرثیه‌خوانی برایم داشت. هق زدم و از میان لایه‌ی تار اشک، نالیدم:
- ت...توروخدا مهرزاد. ن...نمی‌تونم مهرزاد. به‌خدا نمی‌تونم. خسته ش...شدم. کم آوردم. بگو... بگو و منو خلاص کن. ب...ببین! دارم التماس...ست می‌کنم. ببین دنبال بهونه‌م که ببخ...ببخشمت. بهونه رو ب..بده دستم. بسه هر چقدر نبودی. دیگه ن...نمی‌تونم!
به سویم بازگشت و ثانیه‌ای بعد در آغوشش بودم. بلند و رسا گریستم، به جبران تمام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,969
پسندها
41,973
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #33
ویران بودنم بی حاصل است!
باید بلند شوم و خودم قبر خودم را بِکنم.
اینجا هیچ کس یک انسان نیمه مرده را دوست ندارد.




فصل دوم: نشخوار فکری

زمان گذشته
صدای گان جدیدی که به دست داشتم، در اتاق می‌پیچید. همان‌طور که از انگشت‌های شست و اشاره‌ام برای اسلاید زدن و حرکت اسکین بازی‌ام کمک می‌گرفتم، اخم‌هایم را بیشتر در هم فرو بردم و متمرکز روی بازی گفتم:
- من نمیام. خوش بگذره.
درآمدن صدای جیغ همه‌شان مساوی شد با کشته شدن من و چشم برداشتن از بازی. با حرص پلکی زدم و نفسم را فوت کردم‌. هر دفعه که بازی می‌کردم همین اتفاق می‌افتاد؛ صحبت‌های بیهوده می‌شنیدم. درحالی‌که سعی می‌کردم حرصم را کنترل کنم، صفحه‌ی بازی را بستم و گوشی را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,969
پسندها
41,973
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #34
در دفترش نوشته بود:
من دلم گاهی برای خودِ گذشته‌ام تنگ می‌شود. منِ شاد و رها کجا و من ِ الان کجا؟




نفس عمیقی از کلافگی کشیدم کف دست‌هایم را به نشانه‌ی تسلیم‌شدن نشانشان دادم و از روی تختم بلند شدم. دست راستم را به کمرم زدم و انگشت اشاره‌ی دست چپم را نیز گوشه‌ی لبم. درحالی‌که چشمم را روی هر سه‌نفرشان می‌چرخاندم، پرسیدم:
- آرایش کنم؟
و قبل از اینکه کسی چیزی به زبان آورد، خودم پاسخ‌گو شدم:
- نه!
و بی‌توجه به لبخندهایشان، به سمت کمدِ اتاق مشترکم با شیوا رفتم و با برداشتن بارانیِ سبز رنگ و شلوار بگ مشکی‌رنگم، مشغول تعویض لباس‌هایم شدم. مینو درحالی‌که موهای بلند و قهوه‌ای لختش را شانه می‌زد، پرسید:
- یه رژ بزن حداقل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,969
پسندها
41,973
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #35
افسوس! تمایلم به چیزهایی است که می‌دانم در انتها نابودم خواهند کرد.



دست‌هایم را داخل جیب‌های نه‌چندان گرم بارانی فرو کرده‌بودم و بیخیال و رها قدم برمی‌داشتم. مینو جلوتر از همه‌مان بود. در ساختمان را باز کرد و خارج شد. دستی به موهایم کشیدم به سمت راست پیشانی‌ام، جایی زیر شال مشکل‌رنگم هدایت کردم.
- بیاین. اومده!
چشمانم را در حدقه چرخاندم. رفیق پسر این‌همه ذوق و عجله نداشت. گرچه همه‌مان می‌دانستیم مینو چه از رفیق‌های پسرش و چه از پارتنرهای متعددش سواری می‌گرفت. این حقیقت انکارناپذیر بود. احتمالا حوصله‌اش حسابی در خانه سررفته بود. نمی‌دانم!
از غروب گذشته بود و چراغ‌های ماشین سفیدرنگش مانع از دیدن چهره‌اش می‌شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,969
پسندها
41,973
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #36
از اوضاع اینجا خواسته باشید چیز تازه ای نشنیده ام. زندگی به همان حماقت سابق ادامه دارد. نه امیدی است و نه آرزویی و نه آینده و گذشته ای. چهار ستون بدن را به کثیف ترین طرزی می‌چرانیم و شبها به وسیله دود و دم و الکل به خاکش می سپریم و با نهایت تعجب می‌بینیم که باز فردا سر از قبر بیرون آوردیم. مسخره بازی ادامه دارد.از قول من به دوستان و آشنایان سلام برسانید.



نگاهش از آیینه‌ی جلوی رویش به من بود‌. گرچه دید چندانی به من نداشت. درشت‌هیکل بودنش این اجازه را به او نمی‌داد. وایب اولیه‌ام نسبت به او خوب بود. برای منِ درونگرا که سخت ارتباط می‌گرفتم، راحت بودنم با او کمی عجیب می‌نمود. اخلاق اولیه‌اش خوب بود. از صحبت و مثبت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,969
پسندها
41,973
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #37
دوست داشتنِ تو اگرچه پایان خوبی نداشت، اما از من کسی را ساخت که مردم به آن «هنرمند» می‌گویند.

متاسفم بابت فاصله‌ای که افتاد. مشغول دست و پنجه نرم کردن با میان‌ترمای دانشگاهم^^




کمی بعد، چندمتر جلوتر از گاری لبوفروشی ایستاد. همه یکی پس از دیگری، با لب‌هایی آغشته به خنده پیاده شدند. شیشه‌های دودی ماشین به لطف بخار، مات شده بودند. در را باز کردم و قبل از پیاده شدن گوشی‌ام را چک کردم. در این فاصله، متوجه ایستادنش کنار در راننده شدم. مشغول بالا و پایین کردن صفحه‌ی گوشی‌اش بود. سرتاپا مشکی پوشیده بود. نگاهم را از او گرفتم. قد بلندی داشت. چیزی بلند‌تر از یک و نود. توجه اندکم را از او گرفتم و پس از چک کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,969
پسندها
41,973
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #38
تو آدمِ بدی نبودی عزیزم
تو فقط مرا آنطور که از دنیا نترسم دوست نداشتی.

سعی می‌کنم که از این به بعد هر روز یا حداقل یک روز در میون پست بذارم. مرسی که همراهمین^^♡




توجهم را از او گرفتم. حالا می‌توانستم بی‌عذاب وجدان بقیه‌ی لبوها را بخورم. چنگال را داخل لبو فرو بردم و هم‌زمان نگاهم به سمت آفتاب رفت. خود را کنار مهرزاد کشیده بود و قدش را اندازه می‌گرفت. لبخندم را جمع کردم. منِ یک و شصت سانتی حرفی برای گفتن نداشتم بین آفتابی که یک و هفتاد بود و مردی که قدش را بالای ۱۹۰ تخمین می‌زدم. می‌خندیدند و صحبت می‌کردند من اما ترجیح می‌دادم دخالتی در بحثشان نداشته باشم. خیره‌شان بودم و لبوها را یک‌به‌یک می‌جویدم که نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,969
پسندها
41,973
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #39
این روزها
جز اینکه بمیری چه می‌کنی؟




مینو خندید و چیزی نگفت. انگشتان دستش سمت راست صندلی مهرزاد را به تصرف درآورده بود. انرژی و وایب خوبی از سمتش دریافت می‌کردم. مرد بدی نبود.
- کجا برم؟
صدای مهرزاد بود که مینو را خطاب قرار داده‌بود. سرم را به سمت شیشه چرخاندم و خیره‌ی شلوغی بیرون شدم. نفس گرمی که از دهانم خارج می‌شد، شیشه‌ را بخارگرفته می‌کرد.
- برو پارک... مبین میاد همون‌جا.
دست جلو بردم و قلب کوچکی روی شیشه کشیدم. زیبا شد. در دل، خداخدا می‌کردم که به این جمع کوچک، آدم دیگری اضافه نشود.
تا رسیدن به پارک، مشغول گوش دادن به آهنگ و صحبت‌های بقیه بودم و خیره به بیرون. پیاده که شدیم، از جدول‌های کنار خیابان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,969
پسندها
41,973
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #40
فرقی نمی‌کند دلت با رفتن باشد یا ماندن، وقتی جایی برای تو نباشد باید بروی.



مشغول صحبت با آفتاب و شیوا بودم که مشتی مقابل چشم‌هایم ظاهر شد. چشم بالا بردم و به لبخندش نگاه کوتاهی انداختم. انگشتان دستش را باز کرد. کمی تپل بودند. با آن قد و هیکل منطقی بود که انگشتان دستش نیز لاغر و استخوانی نباشد. نگاهی به کف دستش انداختم. مقدار تخمه‌ی کمی بین دست‌هایش پنهان شده‌بود.
- بخور!
بی‌اختیار خندیدم. دست خودم نبود. لحن صحبتش برایم بامزه بود. میلی به خوردن تخمه نداشتم. در واقع خوراکی موردعلاقه‌ام هم نبود. سرم را به طرفین تکان دادم.
- مرسی. نوش جان.
دستش را کمی تکان داد و لبخندش پررنگ‌تر شد. این فاصله و نشستم بیشتر به اختلاف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا