متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه هفت هزار و ششصد | دیاناس کاربر انجمن یک رمان

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,464
پسندها
40,475
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #31
گفت: زخم هايت را نشانم بده.
- اما چرا؟
به آرامي گفت: تا بدانم چند بار به من نياز داشتي و من كنارت نبودم :)




چشم‌هایش مات بود. خشم نشسته در کلامم را درک نمی‌کرد. من اما لبریز از احساساتی بودم که بروز نکرده و ته‌نشین شده‌بودند. سعی می‌کردم آرام صحبت کنم؛ اما لحنم بی‌اختیار تند و عصبی بود.
- رفتنت چیو درست کرد مهرزاد؟ هوم؟ چیو؟ چی قرار بود بهتر از قبل بشه که نشد؟
خیره به چشم‌هایم لب زد:
- تو!
بغض، خشمناک‌تر از همیشه گلویم را میان پنجه‌های درنده‌اش فشرد. چه می‌گفت؟ من خوب بودم؟ ناباورانه خندیدم. به این حماقت آشکار خندیدم.
- تو... تو... به نظرت من خوبم؟ این خوبِ منه؟ تو که خوب بودن منو دیده بودی.
خشمگین‌تر و بلندتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,464
پسندها
40,475
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #32
به همه‌ی روش‌ها دوستت داشتم
و اولینش سکوت بود.




از جمله‌ای که به سویم روانه کرد، گریستم. او مرثیه می‌خواند و من می‌گریستم. در میان این همه درد، محبتی که برایم خرج می‌کرد، فقط دلم را می‌سوزاند، فقط احساساتم را به غلیان می‌انداخت، فقط حکم مرثیه‌خوانی برایم داشت. هق زدم و از میان لایه‌ی تار اشک، نالیدم:
- ت...توروخدا مهرزاد. ن...نمی‌تونم مهرزاد. به‌خدا نمی‌تونم. خسته ش...شدم. کم آوردم. بگو... بگو و منو خلاص کن. ب...ببین! دارم التماس...ست می‌کنم. ببین دنبال بهونه‌م که ببخ...ببخشمت. بهونه رو ب..بده دستم. بسه هر چقدر نبودی. دیگه ن...نمی‌تونم!
به سویم بازگشت و ثانیه‌ای بعد در آغوشش بودم. بلند و رسا گریستم، به جبران تمام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا