- ارسالیها
- 9,502
- پسندها
- 40,697
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 41
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #21
من درمورد تو نه حرف میزنم، نه نقاشی میکشم و نه مینوازم
من درموردِ تو، فقط گریه میکنم.
دستهایم را میان داغی دستهایش فشرد و پرتمنا گفت:
- همیشه بمون. باشه؟
نفس سختی کشیدم. هشدارهای عقلم، این حلاوت را به شوکران مبدل میکرد. لب پایینم را داخل دهان بردم و آزاد کردم. نگاهم اینبار دستهای قفل شدهمان را نشانه گرفتهبود.
- حرف بزن مهرزاد!
- چی بگم؟ هر چی دوست داری بپرس. چشم! میگم. هر چی تو بخوای همون میشه.
زبانم را روی لبهایم کشیدم و دستهایم را از میان دستهایش بیرون کشیدم. دستهایش را روی رانهایش گذاشت و نگاهم کرد. چشمها آیینهی روح بودند؛ شاید به همین دلیل بود که مهر نگاهش را هنوز هم میخواندم.
-...
من درموردِ تو، فقط گریه میکنم.
دستهایم را میان داغی دستهایش فشرد و پرتمنا گفت:
- همیشه بمون. باشه؟
نفس سختی کشیدم. هشدارهای عقلم، این حلاوت را به شوکران مبدل میکرد. لب پایینم را داخل دهان بردم و آزاد کردم. نگاهم اینبار دستهای قفل شدهمان را نشانه گرفتهبود.
- حرف بزن مهرزاد!
- چی بگم؟ هر چی دوست داری بپرس. چشم! میگم. هر چی تو بخوای همون میشه.
زبانم را روی لبهایم کشیدم و دستهایم را از میان دستهایش بیرون کشیدم. دستهایش را روی رانهایش گذاشت و نگاهم کرد. چشمها آیینهی روح بودند؛ شاید به همین دلیل بود که مهر نگاهش را هنوز هم میخواندم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.