فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه هفت هزار و ششصد | دیاناس کاربر انجمن یک رمان

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,502
پسندها
40,697
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #21
من درمورد تو نه حرف می‌زنم، نه نقاشی می‌کشم و نه می‌نوازم
من درموردِ تو، فقط گریه می‌کنم.




دست‌هایم را میان داغی دست‌هایش فشرد و پرتمنا گفت:
- همیشه بمون. باشه؟
نفس سختی کشیدم. هشدارهای عقلم، این حلاوت را به شوکران مبدل می‌کرد‌. لب پایینم را داخل دهان بردم و آزاد کردم. نگاهم این‌بار دست‌های قفل شده‌مان را نشانه گرفته‌بود.
- حرف بزن مهرزاد!
- چی بگم؟ هر چی دوست داری بپرس. چشم! میگم. هر چی تو بخوای همون میشه.
زبانم را روی لب‌هایم کشیدم و دست‌هایم را از میان دست‌هایش بیرون کشیدم. دست‌هایش را روی ران‌هایش گذاشت و نگاهم کرد. چشم‌ها آیینه‌ی روح بودند؛ شاید به همین دلیل بود که مهر نگاهش را هنوز هم می‌خواندم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,502
پسندها
40,697
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #22
از آن اتفاقاتی بود که هربار به آن فکر می‌کردم مثل همان روز دوباره زمینم می‌زد.



- همراز!
پرهشدار نامم را خواند. این یعنی که ادامه ندهم. یعنی که اشتباه می‌کنم و باید قانع شوم. آب دهانم را قورت دادم که صدای زنگ‌دار از بغضم را نشنوم.
- همراز چی؟ هر چی میگم، میگی همراز، همراز! مگه خودِ تو نبودی که گفتی به عشق اعتقاد ندارم؟
کلافه و حیران از احساسات لحظه‌ایِ من به حرف آمد.
- همراز من این حرفو کی زدم؟ وقتی که رابطمون حتی به سال نکشیده بود. چرا اینطوری می‌کنی عزیزم؟
پوزخند زدم و ابرو بالا انداختم. عمق جانم سوخت. باور نمی‌کردم. نمی‌توانستم مرد مقابلم را باور کنم.
- این یعنی عشقو باور داری؟
- من عاشقتم!
مات ماندم. دفعه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,502
پسندها
40,697
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #23
چه غمگین و اندوهناک است انسان نسبت به کسی که دوستش می‌دارد، بی‌حس شود.



دست دیگرم میان داغی دست‌هایش نشست و سپس بوسه‌هایی که پشت دست‌هایم می‌نشست.
- ببخشید. ببخشید دورت بگردم. من غلط کردم. من اشتباه کردم‌. نکن اینطوری با خودت.
دست‌هایم را رها کرد و اشک‌هایم را از گونه‌هایم زدود.
- گریه نکن دیگه. همراز؟ منو ببین! گریه نکن!
نمی‌توانستم مانع از هجوم بی‌موقع قطرات اشکم شوم. انگار که این بغض چندساله سر باز کرده‌بود.
دست‌هایم را روی دست‌هایش گذاشتم و خود را از او جدا کردم. سرم را روی زانوانم گذاشتم و برای اولین‌بار در زندگی‌ام بلند و رسا گریستم. برای تمام رنج‌هایی که به جان متلاشی‌ام وارد کرده‌بود و خبر نداشت. مقصر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,502
پسندها
40,697
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #24
فکر کردم از تو درمان شدم.
گمانم اشتباه کردم، نه؟




بی‌حال و گریان به جسم ستبرش تکیه دادم. صدای نگرانش را شنیدم.
- می‌تونی وایسی؟
قبل از این‌که من پاسخ‌گو باشم، صدای پرحرص مبین را شنیدم:
- بهش می‌خوره جون داشته باشه؟ بذار بشینه رو صندلی ماشین. آب می‌گیرم. بزن به صورتش.
بی‌حرف به مبین گوش داد. لبه‌ی صندلی کمک‌راننده که نشستم، دیدم که بطری آب را از مبین گرفت و مقابلم گرفت.
- بخور یه‌کم!
خیره به کفش‌های سفیدش، با دستم بطری را پس زدم که باز هم صدایش به گوشم خورد.
- بخور همراز!
صدایش هشدارآمیز بود. خسته‌تر از چیزی بودم که توان مخالفت داشته باشم. چند جرعه آب نوشیدم.

- سرتو خم کن یه‌کم. آب بزنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,502
پسندها
40,697
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #25
صندلیِ لنگ تعمیر می‌شود؛ گلدان شکسته تعویض میشود؛ چشمهای گریان، روزی میخندند، اما قلبِ بی‌چاره‌ی آدمها چه؟
اندوهِ قلب، همواره باقی می‌ماند.




و من تن لرزاندم بابت جمله‌ای که شنیده بودم. شخصیت‌شناس، رفتارشناس و موقعیت‌شناس خوبی بود. با دیدن رفتار و آشنایی با افکار کسی، می‌توانست اتفاقاتی از زندگی‌اش را حدس بزند و حدس‌هایش حق‌الانصاف درست بودند.
پلک روی هم فشردم و چیزی جز خداحافظی‌ای زیرلبی عایدش نکردم.
مبین که رفت، صدای آرام مهرزاد را شنیدم:
- چی واست بگیرم بخوری؟
پلک زدم. چیزی نمی‌خواستم. حس خستگی تنم را میان مشت‌هایش مچاله می‌کرد. دوست داشتم به خانه بازگردم و برای همیشه بخوابم. از میان لب‌های نیمه خشکیده‌ام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,502
پسندها
40,697
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #26
تنها رابطه‌ی او با عشق شده بود چند زخم بر روحش و خاطراتی ناخوشایند.



کنارم که جاگیر شد، با شنیدن صدای نایلون، پلک‌های دردناکم را از هم گشودم. نگاهم به سمتش رفت و دیدم که از داخل نایلون، آب‌میوه‌ی پاکتی را بیرون کشید و نایلون را جایی زیر پایم گذاشت. بسته‌بندی نی را باز کرد و داخل پاکت آب‌میوه فرو کرد و مقابلم گرفت.
- بخور یه‌کم.
آب دهانم را به سختی قورت دادم. پلک‌هایم حس درد را به دوش می‌کشیدند و به زور باز مانده بودند. از میان لب‌هایم با ناله گفتم:
- نمی‌خوام مهرزاد.
حالت تهوع امانم را بریده بود. می‌دانستم عصبی‌ست. می‌دانستم معده‌ی زهوار دررفته‌ام توان این حجم از فشار عصبی را ندارد. بی‌اختیار دست چپم، روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,502
پسندها
40,697
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #27
من در آینه نجات دهنده نمی‌بینم
تنها کسی را می‌بینم که بر دار آویخته شده و چهارپایه زیر پایش لنگ می‌زند.




با حس انگشتان دستش روی دستم، پلک‌هایم را از هم گشودم. کورسوی نورِ چراغ خیابان، چشمم را می‌آزرد. صدایش را شنیدم.
- همراز؟ رسیدیم.
سعی کردم سرجایم بشینم. تنم کم‌جان بود. می‌توانستم راه بروم؛ اما گیج بودن سرم مانع از این قدرت‌نمایی می‌شد. از ماشین پیاده شد و در کنارم را باز کرد.
- پیاده شو. تا داخل خونه‌ت می‌برمت. بعدش میرم.
دلم گرفت. مرا رها می‌کرد. پلک‌هایم را محکم به هم فشردم. چه می‌خواستم منِ احمق؟ این‌که تا خودِ صبح کنارم بماند؟ سرم را به آرامی تکان دادم و از داخل جیبم، کلید خانه را مقابلش گرفتم. کلید را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,502
پسندها
40,697
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #28
و‌ دست‌هایش تنها دو دست ساده نه، انگار دست‌های خدا بود برای نجات.



آنقدر آرام و مظلوم گفتم که اخم از چهره‌اش پر کشید. به سمتم خم شد و دست روی گونه‌ام کشید.
- باشه دورت بگردم. پاشویه‌ت کنم یه کم داغیت بخوابه، بعدش پتو می‌کشم روت.
خواستم بپرسم، «مگه نمیری؟» اما زبان به کام گرفتم. دروغ چرا؟ من مسخ این بودن، این حضور بودم. دیدم که از اتاق بیرون زد. بی‌جان، صدا بالا بردم برای فهمیدن قصدی که داشت.
- چی می‌خوای مهرزاد؟
پاسخی نداد؛ اما کمی بعد صدای باز شدن شیر آب، توجهم را جلب کرد. می‌خواست پاشویه‌ام کند؟ جدی بود؟ آب دهانم را قورت دادم و صدا بالا بردم:
- من پاشویه نمی‌خوام.
صدای هشدارآمیزش را شنیدم:
- همراز!
چیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,502
پسندها
40,697
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #29
و همه‌ی حرف‌های نزده‌ی ما، به غم چشم‌ها،
آ‌ه‌ کشیدن‌های عمیق، سکوت طولانی و لبخند‌های کم‌جان بدل شد.




پوزخندی زد و دستی به صورتش کشید. کلافگی امانش را بریده بود.
- الان می‌خوای ادای قویا رو دربیاری؟
- ن...نه. واق..قعا چیزیم ن...نیست!
لرزش فکم را که دید، نفس عمیقی کشید و دست روی زیپ پالتویم گذاشت. زیپ را پایین کشید.
- نیم‌خیز شو درش‌بیارم. زیادی گرم موندی.
با بیچارگی نالیدم:
- نه! می‌میرم از سرما.
- همراز بلند میشی یا خودم دربیارمش؟
بی‌حوصله بود. احوالم ذهنش را آشفته کرده‌بود. عادت نداشت مرا این‌طور ضعیف و افتاده ببیند. حساس بود؛ همیشه روی سلامتم حساس بود. پالتو را که از تنم بیرون کشید، تنها با تیشرتی که به تن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,502
پسندها
40,697
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #30
بدو تولد آفرینش ما با دلشکستگی گره خورده.
انگار که مادرمان لیوان لیوان رنج و غم میل کرده و تا سلول های پوست و گلبول های رگ هایمان رسوخ کرده باشد.
از چه فرار می‌کنیم؟
آدمی که از رگ های خود بیرون نمی‌رود.




- اون منطقی که بهش افتخار می‌کنی کشوندمون اینجا.
نشد، نتوانستم زهر کلامم را به جانش نزنم. خبره‌ام شد و سپس بی‌هیچ حرفی، صدای نفس عمیقش را در فضای اتاق پخش کرد. چرا حرف نمی‌زد؟ چرا چیزی نمی‌گفت؟ زبانم را روی خشکیدگی لب پایینم کشیدم و به حرف آمدم.
- نمی‌خوای حرف بزنی؟
- نه!
تک‌کلمه گفت؛ محکم، قاطع!
کمی خودم را جابه‌جا کردم. شال را از روی پیشانی‌ام برداشت و پس از فرو کردنش درون قابلمه و چلاندن آبش، دوباره روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 12)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا