عاشقانه‌ها عاشقانه‌های دقیقی

  • نویسنده موضوع ASaLi_Nh8ay
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 1,080
  • کاربران تگ شده هیچ

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,442
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
ز هر سو به گردش همی تاختند به شمشیر دستش بینداختند
درفش فریدون به دندان گرفت همی زد به یک دست گرز ای شگفت
سرانجام کارش بکشتند زار بر آن گرم خاکش فگندند خوار
دریغ آن نبرده سوار هژیر که بازش ندید آن خردمند پیر
بیامد هم آنگاه بستور شیر نبرده کیانزاده پور زریر
بکشت او از آن دشمنان بیشمار که آویخت اندر بد روزگار
سرانجام برگشت پیروز و شاد به پیش پدر باز شد و ایستاد
بیامد پس آن برگزیده سوار پس شهریار جهان نیوزار
به زیر اندرون تیزرو شولکی که نبود چنان از هزاران یکی
بیامد بر آن تیره آوردگاه به آواز گفت از گزیده سپاه
کدام است مرد از شما نامدار جهاندیده و گرد و نیزه‌گزار
که پیش من آیند نیزه بدست...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,442
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
همی گشت بر گرد مردان چین تو گفتی همی بر نوردد زمین
بکشت از گوان جهان شست مرد در آن تاختنها به گرز نبرد
سرانجامش آمد یکی تیرچرخ چنان آمده بودش از چرخ برخ
بیفتاد زان شولک خوبرنگ بمرد و نرست اینت فرجام جنگ
دریغ آن سوار گرانمایه نیز که افگنده شد رایگان بر نه چیز
که همچون پدر بود و همتای اوی دریغ آن نکو روی و بالای اوی
چو کشته شد آن نامبرده سوار ز گردان به گردش هزاران هزار
به هر گوشه‌ای بر هم آویختند ز روی زمین گرد انگیختند
برآمد برین رزم کردن دو هفت کزیشان سواری زمانی نخفت
زمینها پر از کشته و خسته شد سراپرده‌ها نیز بربسته شد
در و دشتها شد همه لاله‌گون به دشت و بیابان همی رفت خون
چنان بد ز بس کشته...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,442
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
دو هفته برآمد برین کارزار که هزمان همی تیره‌تر گشت کار
به پیش اندر آمد نبرده زریر سمندی بزرگ اندر آورده زیر
به لشکرگه دشمن اندر فتاد چو اندر گیا آتش و تیز باد
همی کشت زیشان همی خوابنید مر او را نه استاد هر کس بدید
چو ارجاسپ دانست کان پورشاه سپه را همی کرد خواهد تباه
بدان لشکر خویش آواز داد که چونین همی داد خواهید داد؟
دو هفته برآمد برین بردرنگ نبینم همی روی فرجام جنگ
بکردند گردان گشتاسپ شاه بسی نامداران لشکر تباه
کنون اندر آمد میانه زریر چو گرگ دژ آگاه و شیر دلیر
بکشت او همه پاک مردان من سرافراز گردان و ترکان من
یکی چاره باید سگالیدنا وگرنه ره ترک مالیدنا
برین گر بماند زمانی چنین نه...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,442
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
کدام است مرد از شما نامخواه که آید پدید از میان سپاه
یکی ترگداری خرامد به پیش خنیده کند در جهان نام خویش
هر آن کز میان باره انگیزند بگرداندش پشت و بگریزند
من او را دهم دختر خویش را سپارم بدو لشکر خویش را
سپاهش ندادند پاسوخ باز بترسیده بد لشکر سرفراز
چو شیر اندر افتاد و چون پیل م**س.ت همی کشت زیشان همی کرد پست
همی کوفتشان هر سوی زیر پای سپهدار ایران فرخنده رای
چو ارجاسپ دید آنچنان خیره شد که روز سپیدش شب تیره شد
دگر باره گفت ای بزرگان من تگینان لشکر گزینان من
ببینید خویشان و پیوستگان ببینید نالیدن خستگان​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,442
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
از آن زخم آن پهلو آتشی که سامیش گرزست و تیرآرشی
که گفتی بسوزد همی لشکرم کنون برفروزد همی کشورم
کدام است مرد از شما چیره دست که بیرون شود پیش این پیل م**س.ت
هر آن کو بدان گردکش یازدا مر او را از آن باره بندازدا
چو بخشنده‌ام بیش بسپارمش کلاه از بر چرخ بگذارمش
همیدون نداد ایچ کس پاسخش بشد خیره و زرد گشت آن رخش
سه بار این سخن را بریشان براند چو پاسخ نیامدش خامش بماند
بیامد پس آن بیدرفش سترگ پلید و بد و جادوی و پیر گرگ
به ارجاسپ گفت ای بلند آفتاب به زور و به تن همچو افراسیاب
به پیش تو آوردم این جان خویش سپر کردم این جان شیرینت پیش​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,442
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
شوم پیش آن پیل آشفته م**س.ت گراید ونک یابم بر آن پیل دست
به خاک افگنم تنش ای شهریار مگر بردهد گردش روزگار
ازو شاد شد شاه و کرد آفرین بدادش بدو باره‌ی خویش و زین
بدو داد ژوبین زهر آبدار که از آهنین کوه کردی گذار
چو شد جادوی زشت ناباکدار سوی آن خردمند گرد سوار
چو از دور دیدش برآورد خشم پر از خاک روی و پر از خون دو چشم
به دست اندرون گرز چون سام یل به پیش اندرون کشته چون کوه تل
نیارست رفتنش بر پیش روی ز پنهان همی تاخت برگرد اوی
بینداخت ژوبین زهر آبدار ز پنهان بر آن شاهزاده‌ی سوار​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,442
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
گذاره شد از خسروی جوشنش به خون غرقه شد شهریاری تنش
ز باره در افتاد پس شهریار دریغ آن نکو شاهزاده‌ی سوار
فرود آمد آن بیدرفش پلید سلیحش همه پاک بیرون کشید
سوی شاه چین برد اسپ و کمرش درفش سیه افسر پر گهرش
سپاهش همه نعره برداشتند همی نعره از ابر بگذاشتند
چو گشتاسپ از کوه سر بنگرید مر او را بدان رزمگه برندید
گمانی برم گفت کان گرد ماه که روشن بدی زو همه رزمگاه
نبرده برادرم فرخ زریر که شیر ژیان آوریدی به زیر
فگندست برباره از تاختن بماندند گردان ز انداختن
نیاید همی بانگ شهزادگان مگر کشته شد شاه آزادگان​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,442
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
هیونی بتازید تا رزمگاه به نزدیکی آن درفش سیاه
ببینید کان شاه من چون شدست کم از درد او دل پر از خون شدست
بدین اندرون بود شاه جهان که آمد یکی خود ز دیده چکان
به شاه جهان گفت ماه ترا نگه‌دار تاج و سپاه ترا
جهان پهلوان آن زریر سوار سواران ترکان بکشتند زار
سر جادوان جهان بیدرفش مر او را بیفگند و برد آن درفش
چو آگاهی کشتن او رسید به شاه جهانجوی و مرگش بدید
همه جامه تا پای بدرید پاک بر آن خسروی تاج پاشید خاک
همی گفت گشتاسپ کای شهریار چراغ دلت را بکشتند زار​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,442
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
ز پس گفت داننده جاماسپ را چه گویم کنون شاه لهراسپ را
چگونه فرستم فرسته به در چه گویم بدان پیر گشته پدر
چه گویم چه کردم سوار ترا چه بود آن نبرده عیار ترا
دریغ آن گو شاهزاده دریغ چو تابنده ماه اندرون شد به میغ
بیارید گلگون لهراسپی نهید از برش زین گشتاسپی
بیاراست مرجستن کینش را بورزیدن دین و آیینش را
جهاندیده دستور گفتا بپای به کینه شدن مر ترا نیست رای
به فرمان دستور دانای راز فرود آمد از باره بنشست باز
به لشکر بگفتا کدام است شیر که باز آورد کین فرخ زریر
که پیش افگند نیزه بر کین اوی که باز آورد باره و زین اوی
پذیرفتم اندر خدای جهان پذیرفتن راستان و مهان
که هرگز میانه نهد پیش پای مر او را...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,442
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
پس آگاهی آمد به اسفندیار که کشته شد آن شاه نیزه گزار
پدرت از غم او بکاهد همی کنون کین او خواست خواهد همی
همی گوید آن کس کجا کین اوی بخواهد نهد پیش دشمنش روی
مر او را دهم دخترم را همای و کرد ایزدش را برین بر گوای
کی نامور دست بر دست زد بدین سان کند گفت هنگام بد
همه ساله زین روز ترسیدمی چو او را به رزم اندرون دیدمی
دریغا سوارا گوا مهترا که بختش جدا کرد تاج از سرا
که کشت آن سیه پیل نستوه را که کند از زمین آهنین کوه را
درفش و سرلشکر و جای خویش برادرش را داد و خود رفت پیش
به قلب اندر آمد بجای زریر به صف اندر استاد چون نره شیر
به پیش اندر آمد میان را ببست گرفت آن درفش همایون به دست​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا