نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • #511
11 تمام

داستانک متشكرم، اثری از آنتوان چخوف
مجموعه: داستانهای خواندنی

داستانک,داستان کوتاه متشكرم,داستانهای آنتوان چخوف


همين چند روز پيش، "يوليا واسيلي اونا" پرستار بچه‌هايم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسويه حساب كنم.
به او گفتم: - بنشينيد يوليا.مي‌دانم كه دست و بالتان خالي است، اما رو در بايستي داريد و به زبان نمي‌آوريد. ببينيد، ما توافق كرديم كه ماهي سي روبل به شما بدهم. اين طور نيست؟
- چهل روبل.
- نه من يادداشت كرده‌ام. من هميشه به پرستار بچه‌هايم سي روبل مي‌دهم. حالا به من توجه كنيد. شما دو ماه براي من كار كرديد.
- دو ماه و پنج روز دقيقا.
- دو ماه. من يادداشت كرده‌ام، كه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • #512
داستان کوتاه : تلافی مرد از زنش!
مجموعه: داستانهای خواندنی
داستان کوتاه تلافی,داستان تلافی



زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز….وای خدای من ، خیلی ز ...



زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.



ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز….



وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی … حالا برش گردون … زود باش



باید بیشتر کره بریزی … وای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • #513
داستان آموزنده “پسران هنرمند”
مجموعه: داستانهای خواندنی

داستان آموزنده پسران هنرمند,داستانک,داستان کوتاه


سه نفر زن می خواستند از سر چاه آب بیاورند.


در فاصله ای نه چندان دور از آن ها پیر مرد دنیا دیده ای نشسته بود و می شنید که هریک از زن ها چه طور از پسرانشان تعریف می کنند.

زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمی رسد.


دومی گفت : پسر من مثل بلبل اواز می خواند. هیچ کس پیدا نمی شود که صدایی به این قشنگی داشته باشد .


هنگامی که زن سوم سکوت کرد، آن دو از او پرسیدند :


پس تو چرا از پسرت چیزی نمی گویی؟

زن جواب داد : در پسرم چیز خاصی برای تعریف کردن نیست. او فقط یک پسر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • #514
یک پایان خوش
مجموعه: داستانهای خواندنی



payan1.jpg




در آن صبحگاه زودهنگام، هوا ناگهان دگرگون شد. بارش برف به تازگی پایان گرفته بود. خورشید که درآمد، برف‌ها داشتند کم کم آب می‌شدند. اما چون خیابان کثیف بود برف‌های آب شده، رنگ گل آلودی به خود می‌گرفتند. باریکه‌های آب از لب پنجره کوچکی که به حیاط پشت خانه باز می‌شد، به پایین می‌چکید. خوب که دقت می‌کردی، می‌توانستی اتومبیل‌هایی را در خیابان ببینی که بی توجه به مردم کوچه و بازار، با شتاب از میان گل و لای ناشی از بارندگی، در رفت و آمد بودند. مرد مشغول چپاندن لباس‌هایش، در چمدان شد از مدت‌ها پیش فکر رفتن به سرش زده بود. همان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • #515

داستان کوتاه ادعای خدایی

مجموعه: داستانهای خواندنی (2)




داستانهای جذاب


داستانهای خواندنی



می گویند ابلیس، زمانی نزد فرعون آمد در حالیکه فرعون خوشه ای انگور در دست داشت و می خورد.ابلیس به او گفت: هیچکس می تواندکه این خوشهء انگور را به مروارید خوش آب و رنگ مبدل سازد؟ فرعون گفت: نه.

ابلیس با جادوگری و سحر، آن خوشهء انگور را به دانه های مروارید خوشاب تبدیل کرد.

فرعون تعجب کرد و گفت:

آفرین بر تو که استاد و ماهری. ابلیس سیلی ای بر گردن او زد و گفت: مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند، تو با این حماقت چگونه دعوی خدایی می کنی؟
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • #516
داستان عشق و ثروت و موفقیت
مجموعه: داستانهای خواندنی


داستان عشق ثروت و موفقیت




زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»



آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»



زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»



آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»



عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.



شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»



زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • #517
داستان کوتاه: مونتاژ دوچرخه به وسیله همسایه بیسواد
مجموعه: داستانهای خواندنی



داستان کوتاه مونتاژ دوچرخه


داستان کوتاه مونتاژ دوچرخه



مردی از روی کاتالوگ، یک دوچرخه برای پسر خود سفارش داده بود. هنگامی که دوچرخه را تحویل گرفت، متوجه شد که قبل از استفاده از دوچرخه خودش باید چند قطعه آن را سوار کند. با کمک دفترچه راهنما تمام قطعات را دسته‌بندی کرد و در گاراژ کنار هم چید. با وجود اینکه بارها دفترچه راهنما را به دقت مطالعه کرد ولی موفق نشد که قطعات دوچرخه را به درستی سوار کند. متفکرانه به همسایه‌اش نگریست که مشغول کوتاه کردن چمن‌های حیاط منزل خود بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • #518

داستان خواندنی و عبرت آموز آلزایمر مادر!

مجموعه: داستانهای خواندنی (2)
داستان,داستانک,آلزایمر


داستان خواندنی و عبرآموز آلزایمر مادر!



چمدونش را بسته بودیم،با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
کلا یک ساک داشت ،


کمی نون روغنی، آبنات، کشمش ،چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی …
گفت: “مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”
گفتم: “مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.”


گفت: “کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن! آخه اون جا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم اصلا، اوم، دیگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • #519
داستان زیبای خرید معجزه
مجموعه: داستانهای خواندنی
داستان آموزنده,داستاهای جذاب


داستان کوتاه خرید معجزه



وقتی سارا دخترک هشت ساله‌ای بود ، شنید که پدر و مادرش درباره برادر کوچکترش صحبت می‌کنند. فهمید که برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند.

پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی‌توانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت : فقط معجزه می‌تواند پسرمان را نجات دهد.

سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت قلک کوچکش را در آورد. قلک را شکست، سکه‌ها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد، فقط پنج دلار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • #520

داستان «سیاه و سفید» از هارولد پینتر
مجموعه: داستانهای خواندنی (2)


داستان, داستان سیاه و سفید, داستان زیبای سیاه و سفید




نگاهی مختصر به داستان‌نویسی هارولد پینتر



نخستین تجربه‌ی پینتر در داستان‌نویسی در نوجوانی‌اش در ۱۹۴۵ است. او ابتدا کولوس را به صورت شعر و سپس داستان کوتاه نوشت و در یک مجله‌ی محلی به چاپ رساند. پینتر معتقد بود نوشتن برای تاتر به خاطر نقش محوری زبان و محدودیت‌های صحنه و نیز به این دلیل که جوهر تفکر را باید با ایجاز و خست کامل بیان کرد، سخت‌تر است تا نوشتن رمان و داستان.



مؤلفه‌هایی که از ویژگی‌های پینتر در نمایش‌نامه‌نویسی است، در داستان‌ها و طرح‌های وی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا