متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه [ به اینم می‌گن رمان ؟! ]

  • نویسنده موضوع MehrDãd.K
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 661
  • بازدیدها 30,309
  • کاربران تگ شده هیچ

BlaCkfloWeR

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
979
پسندها
14,821
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • #481
همیشه تو رمانای پلیسی دختره باید قهرمان سناریو باشه
یعنی بخاطر نجات و فداکاری برای پسره به این صورت که، پنج تا تیر تو کتف چپ و راست
دو تا تو روده و کبد
شیش تا هم توی زانو و ساق پا
همچنان به همکارش میگه: چیزیم نیست بریم ساختمون
بابا تو دیگه چی ازت مونده بشررر
بعد بیست و چهار ساعت که با اون همه تیر یه قطره خون از بدنش بیرون نزده همچنان هم با این وضعیتش بمبای ساختمونو خنثی می‌کنه در حالی که توی یه پارت می‌گه رشته‌ش انسانی بوده/= همه‌ی مردم هم از ساختمون بیرون می‌کنه
ولی آخ! امان از سکانس وارد شدن پسره:
دریایی از خونم روی زمین ریخته بود و رد پای خونیم که از ساختمون بیرون زده بودم روی زمین جاری بود، دیگه دووم نیاوردم و چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم
بعد اینطوریه که همیشه لامپای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : BlaCkfloWeR

ZaHrA.s

نویسنده افتخاری
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,887
امتیازها
11,563
مدال‌ها
7
سن
23
  • #482
همیشه صبح تا شب تو پارتی پلاسن و ولگردی میکنن اخرشم توی کنکورشون پزشکی و مهندسی قبول میشن
خدااایی به اینم میگن رمان؟!
طرف ۳ سال یه ضرب میشینه میخونه همه چیز رو خودش قطع میکنه اخرشم پرستاری میاره پزشکی قبول نمیشه بعد مخ بعضی نویسنده ها... هعییی
 
امضا : ZaHrA.s

mseh

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
129
پسندها
800
امتیازها
5,003
مدال‌ها
6
  • #483
همیشه تو رمانای پلیسی دختره باید قهرمان سناریو باشه
یعنی بخاطر نجات و فداکاری برای پسره به این صورت که، پنج تا تیر تو کتف چپ و راست
دو تا تو روده و کبد
شیش تا هم توی زانو و ساق پا
همچنان به همکارش میگه: چیزیم نیست بریم ساختمون
بابا تو دیگه چی ازت مونده بشررر
بعد بیست و چهار ساعت که با اون همه تیر یه قطره خون از بدنش بیرون نزده همچنان هم با این وضعیتش بمبای ساختمونو خنثی می‌کنه در حالی که توی یه پارت می‌گه رشته‌ش انسانی بوده/= همه‌ی مردم هم از ساختمون بیرون می‌کنه
ولی آخ! امان از سکانس وارد شدن پسره:
دریایی از خونم روی زمین ریخته بود و رد پای خونیم که از ساختمون بیرون زده بودم روی زمین جاری بود، دیگه دووم نیاوردم و چشمام سیاهی رفت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

mseh

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
129
پسندها
800
امتیازها
5,003
مدال‌ها
6
  • #484
همیشه صبح تا شب تو پارتی پلاسن و ولگردی میکنن اخرشم توی کنکورشون پزشکی و مهندسی قبول میشن
خدااایی به اینم میگن رمان؟!
طرف ۳ سال یه ضرب میشینه میخونه همه چیز رو خودش قطع میکنه اخرشم پرستاری میاره پزشکی قبول نمیشه بعد مخ بعضی نویسنده ها... هعییی
والا اصلأ قبول نمیشه که پرستاری بیاره.
اوسا همشون تک و تایف پولدار دارن.
ومادر بزرگ‌هاشون و پدربزرگ‌هاشون مهربان و پول بده‌اند.

پس ننه بزرگ پست من چی میگه؟

به این میگن فقر پستی رمان!
 

mseh

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
129
پسندها
800
امتیازها
5,003
مدال‌ها
6
  • #485
خدایش این مدیر و معاون‌ها بداخلاق تو رمان‌ها رو مخ منن والا از من مهربون بودن.

تازه دختر راحت بدون ترس فرار می‌کنه اوسا من ... ساله از ترس شب‌ها کنار خواهرم می‌خوام و بغلش می‌کنم‌ و تازه می‌ترسم.
اینا که جنم شیر دارن.

خدایش پوکید مغزم.

رمان نیست پوشال کلره؟
 

(پرواز)

نو ورود
سطح
5
 
ارسالی‌ها
9
پسندها
569
امتیازها
2,590
مدال‌ها
4
  • #486
همیشه ی خدا
تو هر زمان و مکانی، جعبه ی کمک های اولیه وجود داره که اغلب دختر داستان بدو بدو میره میاردش(یعنی فقط ماییم که یه چسب زخم به زور تو خونمون پیدا میشه؟!)
اینکه بعدش آقایی با یه حرکت تیشرت رو از تنش درمیاره و چشم دختر داستان به جمال سیکس پک های آقایی روشن میشه هم بماند!

به اینم میگن رمان؟!
 
آخرین ویرایش

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,399
پسندها
20,101
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • مدیر
  • #487
امتحان دارمااااا ولی نمی‌تونم اینو نگم...
چرا همه پسرای پولداری که خیلیییییم خوشگلن باید شرکت داشته باشن؟ مگه مهندسا پولدار نمی‌شن؟
مگه دکترا زشتن؟
 

Hani_Sk

کاربر نیمه فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
21,392
امتیازها
39,173
مدال‌ها
19
سن
24
  • #488
پسره رفت مهمونی
دختره رفت مهمونی
باهم رفتن مهمونی
عه رمان تموم شد:(
 
امضا : Hani_Sk

Hani_Sk

کاربر نیمه فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
21,392
امتیازها
39,173
مدال‌ها
19
سن
24
  • #489
خوب شد فهمیدیم از نظر برخی نویسنده‌های خیلی محترم فقط سرطان و تومور و سکته مریضی‌ان و درجا باعث مرگ میشن
وگرنه جان شما نباشه جان بقراط دیگه داشتم آرزو میکردم پرت بشم لا پنکه شاید بمیرم:(
 
آخرین ویرایش
امضا : Hani_Sk

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,399
پسندها
20,101
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • مدیر
  • #490
دلم می‌خواد با اون نویسنده‌ای که هنوز داره رمان استاد جذاب من و دانشجوی شیطون من رو می‌نویسه یه ملاقات داشته باشم و بگم: اختی، اخوی؛ به اینم می‌گن رمان؟؟؟!
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
63
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
106
پاسخ‌ها
9
بازدیدها
225
پاسخ‌ها
4
بازدیدها
289
پاسخ‌ها
3
بازدیدها
226
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
119
عقب
بالا