از سری داستان های کلیشه ای میشه به سه مورد رایج اشاره کرد.
اولیش: پسره قراره از یه بابایی انتقام خونی بگیره(یعنی نصف عمرش و صرف نقشه کشیدن کرده)همین که با دختر اون طرف آشنا میشه بخاطر روی گل دختره انتقام ومیبوسه میزاره کنار و خوش و خرم باهم زندگی میکنن!
دومیش: پسره رئیس یه شرکتی،کارخونه ای چیزی هست که داره تو پول غلط میزنه و از قضا عاشق یکی از کارمند های فقیر تازه استخدام شده اش میشه!
سومیش: بنابر اجبار خانواده و وصیت نامه و ... دختر و پسر باهم ازدواج میکنن که بعد از تخت خواب جدا کردن و کلک های فراوان و بکش بکش ها، یکی یه طوریش میشه میفهمن او مای گاد ما بیخبر چقدر عاشق هم بودیم!