بعد یهویی دختره عاشق پسره میشه ولی نم پس نمیده. و سپس یه مدت میگذره پسره عاشق میشه و هیچکدوم نمیتونن اول برن جلو اعتراف کنن. واقعاً چرا؟پسر رئیس یکی از بزرگترین شرکتها میاد از دختره میخواد برای چندماه نامزد فیکش بشه. دختره اصولا فقیره و وقتی وارد عمارت بزرگ پسره میشه حسابی شوکه میشه و البته مادیات براش مهم نیست چون شبیه بقیه دخترا نیست...
به اینم میگن رمان؟

همین نویسنده ها خودشون اینجا اینا رو میگن و توبه میکننحالا هر چی نویسنده ی رمان کلکلی طنز همخونهای میاد اینا رو بخونه:
مشاهده فایلپیوست 611890
نگاه نویسنده: *الان گناه من چیه..*
همین نویسنده ها خودشون اینجا اینا رو میگن و توبه میکنن
تو ۹٠٪ رمانای فانتزی دختره از دنیای خودمون به یه دنیای دیگه میره بعد کلی مناظر شگفت انگیزو توصیف میکنه و بعد میفهمه این دنیا در خطر جادوگر سیاهی قرار داره و دختری که دست به سیاه سفید نزده باید اونو شکست بده چون در واقع پدر و مادرش توی زمین والدین حقیقیش نیستن و ملکه و پادشاه برای نجات دخترشون از خطر اونو به زمین فرستادن و برای همین تنها کسی که میتونه تاریکیو شکست بده شازده خانوممون و وارث حقیقی حکومته که هیچی هم از کشورداری بلد نیست...
اینجاست که به ملکه و پادشاه میگیم: خب اسکولا اگه قرار بود از خطر نجاتش بدین چرا برگردوندینش تو خطر :/ تازه اگه اون بچه دست به سیاه سفید...
خیلی تو دلم موند اینو بگم. بروبچ رمانخون اصولاً میرن رمان های طنز میخونن و همش کلکلی و کلیشهای؛ مثل در همسایگی گودزیلا، اشرافزادهی شیطون بلا و... بعد فکر میکنن بهترین رمان عمرشونو خوندن
عزیزم اینا بدترین رمانای عمرتونه!
بعد پا میشن میان که میخوان رمان بنویسن، میبینی یه خلاصهی جدیه، ولی نویسنده تو شروع رمات، از یه کلکل مسخره بین دو شخصیت مهم رمان شروع کرده و کل رمان تو دیالوگهای بیسر و ته و فوقالعاده بیمزه، خلاصه شده.
خواهش میکنم قبل از شروع نویسندگی اثر فاخر بخونین ، من خودم نویسندهی قابلی نیستم، ولی قبل از شروع یه کوچولو آموزش ببینین تا نویسندههای آینده به جای اینکه از دیالوگهای زیاد و مسخره تقلید کنه، از فضاسازی و...