- ارسالیها
- 4,931
- پسندها
- 15,155
- امتیازها
- 54,873
- مدالها
- 24
یه رمان هم من خوندم دختره توی خانوادش کسی بهش اهمیت نمیداد و فقط کوچکترین عموش بهش اهمیت میداد که وقتی دختره به سن قانونی رسید اومد دختره رو برداشت برد پاریس پیش خودش زندگی کنه.. بعد کم کم دختره عاشقش شد و بعد فهمید که اصلا مال اون خانواده نیست و با هم مزدوج شدن@_@خوشبختانه هیچ وقت رمان طنز عاشقانه نخوندم که الان از تباهی اون زمانم حرص بخورم
ولی خداییش چرا میخواین داستان عاشقانه بسازین چیزای عجیب غریب مینویسین
یه بار یه رمان تو روبیکا دیدم، پسره عاشق خالهش شد خالهش هم عاشق خواهر زادهس
تهش معلوم شد طرف در اون خونواده نیست رفت گرفتش/=
اصلا این چرت و پرتا چیه خدایی؟
یه کم منطقی و عقلانی رمان بنویسید توروخدا...
به اینم میگن رمان؟