- تاریخ ثبتنام
- 6/12/17
- ارسالیها
- 972
- پسندها
- 7,102
- امتیازها
- 22,873
- مدالها
- 18
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #81
دستم در دست افشین است و بیمهابا تا جلوی اتومبیل شخصی پرنیان که در کوچهای تاریک پارک شده است، میدویم. افشین با عجله درب صندلی عقب را باز میکند و هردو داخل میشویم. صادق، فوری سلام میدهد.
- سلام آقا، رسیدن به خیر!
چشمان درشت و براق و مشکی رنگش از آینه جلوی ماشین پیداست. با اخمهای درهم، نگاهش میکنم.
- من به تو چی بگم پسر؟ این چه کاری بود تو کردی آخه؟
سر تکان میدهد و لب میگزد.
- آقا به خدا دست خودم نبود.
افشین، با آرنج، آهسته به پهلویم میزند و با اشاره چشم و ابرو از من میخواهد که او را موأخذه نکنم. ...
- سلام آقا، رسیدن به خیر!
چشمان درشت و براق و مشکی رنگش از آینه جلوی ماشین پیداست. با اخمهای درهم، نگاهش میکنم.
- من به تو چی بگم پسر؟ این چه کاری بود تو کردی آخه؟
سر تکان میدهد و لب میگزد.
- آقا به خدا دست خودم نبود.
افشین، با آرنج، آهسته به پهلویم میزند و با اشاره چشم و ابرو از من میخواهد که او را موأخذه نکنم. ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش