- ارسالیها
- 1,633
- پسندها
- 20,861
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 29
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
قلبم از کاری که باهاش کردم، درد میگرفت. ولی در اعماق وجودم دلم میخواست طوری زمین بزنماش که حتی نتونه بلند بشه! بهطوری که انگار قطع نخاع شده باشه! میدونم، میدونم یه آدم سنگدل هستم! دستم رو روی سینه، جایی که قلب قرار داشت گذاشتم. میدونستم ممکنه صورتی که الان میبینم، یه چند ماهی طول بکشه که خوب بشه شاید هم بعد از خوب شدنش جای زخمها باقی بمونه! من رو ببخش، من رو ببخش! من این کار رو فقط و فقط بهخاطر عشق کردم! دستش رو گرفتم که با شدت من رو به عقب هل داد. با این کارش، اهورا با حرص گفت:
- چیکار میکنی؟ از قصد نکرده که!
صورتش پر خون بود و این عجیب بود که اهورا انقدر آروم بود و تازه داشت بهخاطر کاری که با من کرده، سرزنشش میکرد! یه لحظه به این فکر کردم که نکنه از من...
- چیکار میکنی؟ از قصد نکرده که!
صورتش پر خون بود و این عجیب بود که اهورا انقدر آروم بود و تازه داشت بهخاطر کاری که با من کرده، سرزنشش میکرد! یه لحظه به این فکر کردم که نکنه از من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش