متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مجموعه‌ دلنوشته‌های غم‌نوشته‌هایی برای دخترم | شقایق سیدعلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع AVA_SEY
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 23
  • بازدیدها 1,603
  • کاربران تگ شده هیچ

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #21
برگشتن، ترسناک است و درد و دلیل بسیار است برای تن ندادن. در این لحظات که به مگس‌پراندن خلاصه می‌شود در ذهنم به این فکر می‌کنم، چرا؟
دختر عزیزم، انسان‌ها غیرقابل درکند. میایند که بروند و می‌روند که بازآیند. نمی‌فهمم‌شان! دلیل این خاله بازی را، نمی‌فهمم. برایم عجیب است.
آسمان جل می‌سازند بر سرت و بعد از خوبی‌هایشان سخن باز می‌کنند. گناه‌های خودشان را به ریش تو می‌بندد از تو ناامید هم می‌شوند. تو نباید از آن‌ها انتظار داشته باشی و آن‌ها! آن‌ها لبریز از توقعات بی‌جا و حس مجسمه‌سازی! آن‌ها می‌خواهند تو را به دلبخواه خودشان، بشکنند و بسازند. هر لحظه، می‌خواهند زهرچشم بگیرند!
دخترم قافیه‌ات را نباز! از هیچ‌کس بجز انسان نترس، مار اگر نیش زند تورا، دردش کمتر از نیش زبان این انسان‌ها است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #22
انگار سرآوردن، همه به جان هم افتادن. در این آشوب بازار و دارالمکافات! بازگشت و من نخواستم.
می‌دانی دخترم، موضوع عشق نیست، عشق خیلی وقت است که از مد افتاده است و دیگر به چشم نمی‌آید. این آدم‌ها فقط برای نشان‌ دادن روشن فکری‌شان از عشق می‌گویند و یک بار هم تن به دیوانگی نمی‌دهند. سر به گریبان بردن ما خیلی وقت است که شروع شده، سر می‌بریم و خم به ابرو نمی‌آوریم این آتش حرص را در خود فرو می‌ریزم! برگشت او، همانند آب برای ماهی مرده، هوا برای مرگ خاموش دانش‌آموزان در یک کلاس! گفتن ساعت برای فرد خواب مانده و تحت التراب برای جنازه از هم واداشته. آمدنش بیهوده‌است، به وقتش نیست!
 
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #23
او نمی‌فهمید، دخترکم وقتی کسی تو را نمی‌فهمید. ساکت را جمع کن و برو! کسی که نمی‌فهمد نمی‌خواهد که بفهمد، حالا تو هی در سرت بزنی و التماس به پشتش ببندی. آدمی که خود را به خواب‌زده را نمی‌شود از خواب دروغینش بیدار نموند. قبل از این برود تو برو! رفتن از همین نفهمیدن‌ها آغاز می‌شود. شال و کلاه کن، می‌دانم سخت است، رفتن درد دارد؛ اما وای به حال ترک شدن، درد ندارد، مرگ دارد! قبل از آن مرگ به سراغت بیاید، باید بروی. ماندن برای یک دندان گرد و گوش خواباندن تنها در هاون کوبیدن است.
من ماندم، من ماندن را انتخاب کردم تا گر او نمی‌فهمد من بفهممش!
روزی بود که او رفت. نه قلبی برایم ماند و نه جانی! من حماقت‌زده ماندم با این که از عاشق نبودنش آگاه‌تر از هر لحظه‌ای بودم. من ماندم با این که نباید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #24
باوانم، به اندازه صدها زندگی موازی و هزاران عکس قاب شده به روی دیوار و صد هزار گورستان من ز من دور است و دلتنگ! دختر جان، موضوع این قصه پر غصه‌ی من این است که نمی‌دانم خدا، در کدام خط؟! کدام واژه؟! کدام آه چشم از من روبرگردانده و دیگر دست و دلش به این بنده بخت برگشته نمی‌آید. باوانم نمی‌دانم، نمی‌توانم که بدانم چرا دیگر صحبت‌های دل‌گرم کننده زن خوش صدای رادیو لبخند به روی لبم نمی‌آورد، دیگر صدای باران روحم را نوازش نمی‌کند. دیگر فریاد و شوق بچه‌های داخل کوچه باعث جوانه زدن امید روی جنگل آتش خورده‌ام نمی‌شود! آن آهنگ‌هایی که آسودگی می‌دمیدند به جانم را مدتی است حتی به سراغشان نرفتم! باوانم نمی‌دانم چرا، نمی‌دوانم از کی و وقفه‌ی کدام ثانیه بود...اما هیچ چیز مرا به شوق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : AVA_SEY
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا