- ارسالیها
- 3,536
- پسندها
- 7,166
- امتیازها
- 35,773
- مدالها
- 16
تو طلوع کردی و عشق باز امدشادي مکن از زادن و شيون مکن از مرگ زين گونه بسي آمد و زين گونه بسي رفت!
شعر شکوفه کرد
و کبوتر شادی بال زنان برگشت
تنهایی و خستگی بر خاک ریخت
تو طلوع کردی و عشق باز امدشادي مکن از زادن و شيون مکن از مرگ زين گونه بسي آمد و زين گونه بسي رفت!
ترا من چشم در راهمتو طلوع کردی و عشق باز امد
شعر شکوفه کرد
و کبوتر شادی بال زنان برگشت
تنهایی و خستگی بر خاک ریخت
من صدای نفس باغچه را میشنومترا من چشم در راهم
شباهنگام
در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
روزها اینقدر شلوغاند و زخمی و ناتماممن صدای نفس باغچه را میشنوم
و صدای سرفه روشنی از پشت درخت
عظسه اب از هر رخنه سنگ
چک چک چلچله از سقف بهار
نه ترا از حسرت های خویش بر نتراشیده امروزها اینقدر شلوغاند و زخمی و ناتمام
اندوه را نمیفهمند
و تو ای شب, کارت از حرف گذشته است
امشب مرا مهمان کن به خوابی بلورین
و رؤیایی شیرین
مدارا کن مرا با خلق سردمنه ترا از حسرت های خویش بر نتراشیده ام
تو را از خشم خویش بر نکشیده ام
تو را به وزه اندوه خویش بر نساخته ام
و را بر گزیدم
من ندیدم بیدیمدارا کن مرا با خلق سردم
به عادت در کنارت مینشینم
درونم خو گرفته حال غمگین
من از نامردی خلقی چنینم
غصه تلخ منو از توچشام میدونهمن ندیدم بیدی
سایه اش را بفروشد به زمین
رایگان میبخشد
نارون شاخه خود را به کلاغ
هر چه بیشتر فکر میکنمغصه تلخ منو از توچشام میدونه
نکنه فاصله با خاطره همدست شده
وساحل برای ردّ پایمان هنر نمایی؛هر چه بیشتر فکر میکنم
کمتر بیاد می اورم خودم را
پیش از عاشقت بودن الان دقیقا کیستم
ته مانده ای از خودم
یا تمام تو