متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه نِسیان | زهرا حیاتی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ZahraHayati
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 13
  • بازدیدها 500
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ZahraHayati

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
38
پسندها
975
امتیازها
5,063
مدال‌ها
6
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #11
- خلاصه به نظرم قاتل یکی هست که هیچ کس بهش هیچ توجهی نداره، کسی که بسیار هم زیرکه! تو چی فکر می‌کنی؟
چشمان‌اش را که گشود لبخندش محو شد. بدون آن‌که نگاه‌اش را از خیابان بگیرد گفت:
- چرا همیشه دنبال قاتلید؟
پوزخندی زدم و شانه‌ای بالا انداختم.
- خب هر قتلی یه قاتل داره دیگه!
نگاه‌اش را به چشمانم دوخت. او موافق با حرفم نبود و این را از چشمان‌اش به راحتی می‌توانستم بفهمم.
- یک اتفاق هم می‌تونه به مرگ منجر بشه!
ابرویی بالا انداختم.
- یعنی فکر می‌کنی کسی اتفاقی به شکل فجیع با ساطور به سر شهراد ضربه زده؟ محاله!
- اون فقط مرده همین!
سپس نفس عمیقی کشید و برخواست.
هم قدم با او راهی خانه شدم. هوا بسیار مطبوع و عالی بود. امروز وقتی به خانه بازگشتم متوجه شدم پریوش نامه را خوانده، اما همان طور سرجایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ZahraHayati

ZahraHayati

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
38
پسندها
975
امتیازها
5,063
مدال‌ها
6
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #12
برای بار هزارم پرونده را مرور کردم. یک چیز این وسط گنگ بود و آن دقیقا چیزی بود که من باید کشف‌اش می‌کردم. غرق در پیدا کردن سرنخی از صحبت‌های شهود پرونده بودم که سرگرد پوربهی بدون در زدن وارد شد و گفت:
- فکر می‌کنم قاتل شهراد رو پیدا کردم!
مشتاق از او خواستم بنشیند که امتناع کرد.
- باید همراهم بیای یه چیز جالب دارم برات!
برخواستم و همراهش به سمت دفتر دادستانی حرکت کردم. در بدو ورود یکی از مهمانان تولد شوم را مشاهده کردم. آن دختر، خواهر یکی از دوستان شهرام بودم که به دلیل غریبه بودنش با دیگر مهمانان کمترین اظهارات را داشت.
همزمان که همراه با سرگرد می‌نشستیم به او گفت:
- خب خانم سلمانی تعریف کنید!
دخترک با صدایی لرزان و شکه شده شروع به توضیح دادن از آغاز ماجرا کرد، تا نزاع دو برادر چیزی غیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ZahraHayati

ZahraHayati

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
38
پسندها
975
امتیازها
5,063
مدال‌ها
6
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #13
مرگ واژه‌ی غریبیست که تا امروز فکرم را به خود مشغول کرده است. آدم‌ها زمان مرگشان چه حسی دارند؟ به چه می اندیشند؟ آیا پس از مرگ قلب کسی برایشان می‌تپد؟ کسی آن‌ها را به غیر از پنجشنبه‌های اجباری نیز یاد می‌کنند؟ اصلا حکایت این پنجشنبه چیست؟ نکند مثل تمام اعمال بَشر این نیز از سر عادت باشد؟ اصلا به آنکه مرده می‌اندیشند؟ حالش را جویا می‌شوند؟ حال شهراد چطور است؟ بی‌گناه مردن درد دارد، آن هم جوانی با هزار آرزو، برایش دل غمینم او مظلومانه پرکشید، در تنهایی غرق در درد بسیار! حالش الان چطور است؟ امیدوارم حالش خوب باشد و آرزویی آنچنان بزرگ در سر نپرورانده باشد؛ چون این آرزوهای بزرگ آدمی را در آن دنیا هم رها نمی‌کنند و مثل یک مار افعی به دور گلو پیچیده و خفگی دائمی‌ را به همراه دارند. اگر من بروم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ZahraHayati

ZahraHayati

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
38
پسندها
975
امتیازها
5,063
مدال‌ها
6
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #14
«خودکشی نوزادی به نام آزاد»

-پس از تماس فردی حوالی ساعت شش صبح با 110 نیروی انتظامی در محل مذکور حاضر شد. جنازه مردی غرق در خون و چاقوی در دست مشاهده شد. پس از بررسی‌های بیشتر نوزادی به دارآویخته در حمام نیز یافت شد که به گفته همسایگان مقتولین، نام نوزاد آزاد و فرزند کوروش ابدی 42 ساله دیگر مقتول است؛ اما اثری از مادر خانواده یافت نشد! بررسی‌های پزشک قانونی نشان می‌دهد مقتول کوروش ابدی، مواد مخدر فراوانی را استعمال کرده است، اما دلیل مرگ جراحات بسیار وارده به او بوده است. طبق تحقیقات میدانی نیروی انتظامی متوجه شدیم کوروش ابدی و همسرش افراد بد نامی در محله بوده‌اند و شغل آن‌ها فروش مواد مخدر و قرص‌های روان‌گردان بوده است. چندین شکایت نیز از همسایگان زمیمه پرونده شده است. و اما همسر کوروش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ZahraHayati
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا