متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

داستان کودک داستان کودک پرنسس‌های شیطون | فاطمه رشیدی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع maral.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 230
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

maral.

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
38
پسندها
183
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان کودک: 21
نام ناظر: MARYAM.NAJAFI M.NAJAFI

نام داستان کودک: پرنسس های شیطون
نام نویسنده: فاطمه رشیدی
ژانر: #فانتزی #طنز
جنسیت مخاطب: دختران
خلاصه‌:
سه پرنسس شیطون دور هم جمع می‌شوند تا با یک‌دیگر بازی کنن. در حین بازی کردن برای آن‌ها اتفاق‌هایی جالب می‌اوفته و هر دفعه یکی از پرنسس‌های شیطون برای خودش خیال‌بافی می‌کند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,337
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • #2
داستان‌کودک.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان کودک خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
*☆ قوانین جامع تایپ داستان کودک کاربران ☆*

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان‌کودک به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡


درصورت پایان یافتن داستان کودک خود در تاپیک زیر اعلام کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Afsaneh.Norouzy

maral.

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
38
پسندها
183
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
کودکی غنچه‌ای از رود صداقت به صفای آب است
کودکی صفحه‌ای از عشق و محبت به شکوه ماه است
کودکی سلسله‌ی اشک به دنبال سرشت است
کودکی لاله‌ی سرخ است به باغ امید
***
سه پرنسس ما یعنی پرنسس آب، پرنسس خاک و پرنسس آسمان به خانه پرنسس آسمان دعوت شده بودند تا بازی کنند، دو پرنسس یعنی آب و خاک می‌خواستند به دعوت پرنسس آسمان به خانه او بروند. پرنسس آسمان برای ورود دوستان خود یعنی پرنسس آب و خاک برنامه‌ای شگفت‌انگیز برای آن‌ها آماده کرده بود، و منتظرِ دوستان خود بود.بعد از انتظاری طولانی آن‌ها به خانه پرنسس آسمان آمدند و خیلی شگفت‌زده شدند چون پرنسس آسمان لباس‌های مدرن امروزی را پوشیده بود و لباس‌های پرنسسی خود را نپوشیده بود.
خاک: پرنسس آسمان چرا لباس‌های پرنسسی خود را نپوشیدین؟!
آب: اره، چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

maral.

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
38
پسندها
183
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #4
در هنگام بازی خاک خسته شد و گفت:
- بچه‌ها من دیگر نمی‌تونم بازی کنم. می‌خواهم استراحت کنم.
آب: به همین زودی خسته شدی خاک
خاک: بله
آسمان: می‌خواهی برای تو هم لباس راحتی بیارم بپوشی؟!
خاک: خب راستش... .
آب: آسمان فکر کنم باید بری بیاری چون او خسته شده و خجالت هم می‌کشه چون به حرف ما گوش نکرد.
آسمان: باشه الان میارم.
آسمان لباسی برای خاک اورد و خاک آن‌ها را گرفت و تشکر کرد.
آب: بچه‌ها نظرتان چیست که یک بازی دیگر کنیم؟!
خاک: بله نظر خوبی است.
آسمان: اما باید قبل از بازی یه چیزی بخوریم.
هر دو تایید کردند و همه به سمت سالن پذیرایی رفتند و آسمان غذاهایی را که آماده کرده بود را به آن‌جا آورد.
بعد از خوردن یک غذای سالم به سوی بازیِ دیگری رفتند و این‌دفعه قایم موشک بازی کردند و از قدرت‌های خود هیچ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

maral.

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
38
پسندها
183
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #5
بازی آن‌ها خیلی طولانی شد به طوری‌که هر یک به گوشه‌ای به خواب رفتند.
***
آسمان چشمان خود را باز کرد، به اطرافش نگاه کرد، دید که دوستانش پیشِ او نیستند، خیلی ناراحت شد و زد زیر گریه، گریه کردن او باعث باران میشد چون او آسمان بود و حالا دلش گرفته بود.
***
آب و خاک خود را اماده می‌کردند تا تولد پرنسس آسمان را برای او در خانه خودش بگیرند، کیک پخته بودن، یه عالمه غذاهای خوشمزه سالم که با خوردنش سالم بمونن، در حال انجام کارشون بودند که یک‌دفعه صدای باران را شنیدن و نگران آسمان شدند و سریع از آ‌شپزخانه به اتاقی که پرنسس آسمان در آن بود رفتند. پرنسس آسمان وقتی آن دو را دید که با تعجب بهش نگاه می‌کنند، خود را در آغوش گرم آن دو انداخت و از تَه دل اشک ریخت و بلندبلند قَهقَه زد و باعث شد رعدبرق بزند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

maral.

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
38
پسندها
183
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #6
پرنسس رعدوبرق؛ در را که باز کردند او به داخل آمد و با تعجب به آسمان نگاه می‌کرد و از او پرسید:
چرا لباس‌های مدرن پوشیدی؟!
آسمان: تا راحت باشم!
رعدوبرق: واقعا!!
آسمان: بله!
رعدوبرق: راستی برای چی من رو توی تابستون فرا خوندین پرنسس؟!
آسمان: چون کمی دلم گرفته بود!
رعدوبرق:که این‌طور، پس من برم.
آسمان: نه؛ نظرت چیه بیای داخل و دور هم با دو پرنسس دیگر نوشیدنی بنوشیم ؟!
رعدوبرق: فکر خوبیه،حالا کیا هستن؟!
آسمان: پرنسس آب و پرنسس خاک.
رعدوبرق: چه خوب خیلیم دلم براشون تنگ شده.
آسمان: پس بیا بریم داخل.
رعدوبرق: آره بریم.
هردو باهم وارد شدند و از دیدین یک‌دیگر بسیار زیاد خوشحال شدند و پرنسس آب و خاک یک سوپرایز بزرگ دیگه برای پرنسس آسمان داشتند اون هم این بود که بیشتر دوستان‌شان را دعوت کرده بودند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

maral.

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
38
پسندها
183
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #7
وقتی آسمان بقیه دوستان‌شان را دید، خوشحال شد. همه به بیرون رفتند و آسمان برای این‌که او هم دوستانش را خوشحال کند یک رنگین‌کمان زیبا در آسمان درست کرد.
خاک: وای؛ آسمان این واقعا زیباست.
طبیعت: اره خیلی قشنگه معرکه‌ست!
آب: نظرتون چیه یک نقاشی زیبا ازمون کشیده بشه؟!
گرما: وا مگه الان عهد بوق هست که نقاشی بکشن ازمون!
سرما: پس چی؟!
آسمان: این‌که معلومه بزارین الان میام.
آسمان رفت، دوربین عکاسیش رو آورد تا از خودشون عکس بگیره که گرما گفت:
- وای، اینم نه یه جور دیگه!
آب: پس چطوری؟!
گرما: با گوشی.
همه با تعجب گفتند با چی که دوباره مجبور شد بگه:
- با گوشی، یه لحظه بزارین الان نشونتون میدم.
تلفنش رو از جیبش بیرون آورد و گفت:
- اینا اینم گوشی.
رطوبت: این هم حتما یک تکنولوژی جدیده آره؟!
گرما: آره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا