مگه بدبختی تمومی داره؟! خب... بزار صحیحش کنم هیچ وقت هیچ وقت بدبختی تمومی نداره:/
نیمی یه جوری نگام کرد ( معنیش این بود خاککک تو سرت:|) که زود جوابش رو دادم:
- عا اونجوری نگام نکن!
چشم هاش رو ریز کرد و با حالت طلبکارانه ای گفت:
- پس چجوری نگات کنم؟! هان؟ تو....تو مسیر رو گم کردی و بعدش... و بعدش اینجاییم و تو این هیری ویری به من میگی اونجوری نگات نکنم؟! من...من...
چون عصبی بود و هل شده بود؛ نمیدونست چی بگه بخاطر همین من جملش رو تکامل یافتم ( خودمم نفهمیدم چی گفتم!):
- باشه میدونم همه ی اینا تقسیر ( تغسیر؟ تقثیر؟ تغصیر؟...) من بوده ولی الان باید این حرفا رو بزنیم ؟!
نیمی جونم! دستش رو به کمر زد و گفت:
- اها حالا شد! خوبه خودتم اعتراف میکنی همش زیر سر توعه!...
تو حرفش پریدم:
- یه لحظه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.