شب همینجاست، به ما نزدیک است
درد اینجاست، شبم تاریک است
بی تو ای ماه دلم بی نور است
پر ز ترک های عمیق و دل من رنجور است
من به چشمان خودم می بینم
شهر بی یار چقدر تاریک است
ماه بی خورشیدش می میرد
من بدون تو در این شهر چه باید بکنم؟
گر نباشی نفسم می گیرد
لحظه ها دلگیر است
ثانیه در پی هم می گذرد
هر شبم یک سال است
روزهایم یک قرن
ماه هایم همچون ماه شب اول ماه نیمه و نصف
خنده بی جان شده و حال من از قبل غم انگیز تر است
من نگفتم که ترحم بکنی بر حالم
یا که باز آیی و گویی که تویی در جانم
من به گردی زمین خویش ایمان دارم
اندکی دیگر من
همچو تو خوشحالم
دم به دم می خندم
دست در دست کسی می روم اندر ساحل
به تو من می نگرم
تو که از دور به من خیره شدی
وضعت از حال غم انگیز تر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.