تا به یک ثانیه ی بیشترت با یاران شاد شوی زود یلدا آمد
چشم عالم همه دنبال همین بودن هاست
شب یلدا زیباست
من به دنبال دقایق به تو عاشق شده ام
شعف من بهر دقایق باشد
که به شب وصل شده تا که بدارم من دوست،
همه ات را ای دوست
ترس من از بر شب های دگر می باشد
که به کوتاهی عمر یک گل
دوستی هم کوتاست!
نه، این باور من نیست
من به تو می نگرم، وای به من!
هر شب من یلداست...
هر شب من پر حافظ، پر از خواجوی و مولاناست!
فال من خوب شود وقتی که، من به تو می نگرم
شب یلدا با یار
شب یلدا بیدار
شب من لیک پر از دوری از این همه ی آدم هاست
من به تو می نگرم، بعد تو یلدا کوتاست
به گمانم که شب یلدا هم
شادی اش بهر تمنای نگارش باشد
دل او وصل به یارش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
اقرار کن به عشق دردیست گفتنی
شاید شنیدنی
یا لمس کردنیست
من درد عشق را
دیدم و گفتهام
آنرا شنیدهام
آوای درد را
در گوش قلب تو
بارها سروده ام
دردیست در دلم دردیست ماندنی..!
دود در چشمان است تو در آن سوی همان برج بلند
که از این زاویه چون خورشیدی
پشت ابری از مه پنهان است
بشناسی همه را در این شهر
شهر ما گمشده است
لیک من ماندم و تو، تنهاییم
شهر ما نا پیداست
مردم از شهر فراری
من و تو عاشق این شهر و دیاریم
بمانیم؟ نمانیم؟ چه کنیم ما در این شهر؟
شهر متروک و مخوف است ولی
سایه ام هست، سایه ات هست
ترس، تاریکی را می بلعد
ماندهایم، من و تو و تنهایی
شهر شلوغ است انگار
کوشش مردم را می شنوم
بازگشت آنها، ترس را می بلعد
تو همان ماهی قرمز که ز دست صیاد
گاه از حوض روی تا دریا
گاه دریاست ز دستت بی تاب
با تو ام ای مهتاب
تو همان ماه بلندی که به دستم نرسی
که به تو من نرسم
تو همان میوه ی ممنوعه ی آدم هستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
از گریه لبریزم از غمت سرشارم
دوست دارم که بدانی اما
تو نمی دانی دوستت دارم
تو نمی دانی و من بیمارم
تو نمیدانی، شب بیدارم
تو نمی دانی و من دلگیرم
تو نمی دانی اما هر شبف
من ز غم می میرم...
دوست دارم که بیای و بمانی، نروی
این خیالم باقیست
تا بیایی، نروی
تا بمانی، نروی
گر بیایی و بمانی چه شود این دل من!
دل دیوانه ی من
دل بیچاره ی من
دل غمخواره ی من...
این دل تنگ مرا
می توانی که تو شادش بکنی!
و خدا گفت به من: یاد من با دل هاست!
نیست روزی که توان گفت؛ دل من تنهاست
شاید این استثناست
چون که حالا، اینجا
دل من با یادت
شود آرام، دلارام دلم!
تو بیا غرق تمناست دلم
تو بیا بانی احساس دلم
تو بیا سفره ی دل باز کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
شب همینجاست، به ما نزدیک است
درد اینجاست، شبم تاریک است
بی تو ای ماه دلم بی نور است
پر ز ترک های عمیق و دل من رنجور است
من به چشمان خودم می بینم
شهر بی یار چقدر تاریک است
ماه بی خورشیدش می میرد
من بدون تو در این شهر چه باید بکنم؟
گر نباشی نفسم می گیرد
لحظه ها دلگیر است
ثانیه در پی هم می گذرد
هر شبم یک سال است
روزهایم یک قرن
ماه هایم همچون ماه شب اول ماه نیمه و نصف
خنده بی جان شده و حال من از قبل غم انگیز تر است
من نگفتم که ترحم بکنی بر حالم
یا که باز آیی و گویی که تویی در جانم
من به گردی زمین خویش ایمان دارم
اندکی دیگر من
همچو تو خوشحالم
دم به دم می خندم
دست در دست کسی می روم اندر ساحل
به تو من می نگرم
تو که از دور به من خیره شدی
وضعت از حال غم انگیز تر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.