- ارسالیها
- 3,253
- پسندها
- 40,020
- امتیازها
- 69,173
- مدالها
- 30
- سن
- 17
- نویسنده موضوع
- #11
با صدای «ووش» مانندی که پُر شباهت با نجوای باد بود، چشمانش را گشود و آن زمان، مهبوت مکانی شد که در آن حضور داشت. او در جایی بود که شبیهش را هم ندیده بود، اگرچه فکر نمیکرد شبیهش وجود هم داشته باشد.
آنجا ایرنا را یاد راهروهای بیانتهای قصرها میانداخت؛ البته «راهرو» کلمهی مناسبی برای آن جایی که او درش قرار داشت، نبود. شاید یک تونل زمانی بهتر بود؛ چون او تصاویری مبهم از خود، فلانا، مادرش، پدرش و کسانی که نمیشناخت، میدید. تصاویر یکییکی از کنارش میگذشتند و او شگفتزده به آنها نگاه میکرد. آنجا تماماً سفید بود، نور مانند!
تصویرها میگذشتند؛ تصویرهایی از کودکی خودش و فلانا، ماجراها و خاطرات... .
دوست داشت مدتها به تصاویر نگاه کند، اما همه چیز برعکس خواسته او اتفاق...
آنجا ایرنا را یاد راهروهای بیانتهای قصرها میانداخت؛ البته «راهرو» کلمهی مناسبی برای آن جایی که او درش قرار داشت، نبود. شاید یک تونل زمانی بهتر بود؛ چون او تصاویری مبهم از خود، فلانا، مادرش، پدرش و کسانی که نمیشناخت، میدید. تصاویر یکییکی از کنارش میگذشتند و او شگفتزده به آنها نگاه میکرد. آنجا تماماً سفید بود، نور مانند!
تصویرها میگذشتند؛ تصویرهایی از کودکی خودش و فلانا، ماجراها و خاطرات... .
دوست داشت مدتها به تصاویر نگاه کند، اما همه چیز برعکس خواسته او اتفاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش