نقد همراه نقد همراه رمان به رنگ شیشه|SHIVA PANAH/ توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROUEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 8
  • بازدیدها 346
  • کاربران تگ شده هیچ

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
558905_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg
با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"به رنگ شیشه" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو روز صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان داشتید می‌توانید در همین تاپیک از منتقد همراه خود سوالاتتان را شرح دهید.
همچنین قبل از هر ویرایش اساسی از جمله تغییر موضوع داستان، تغییر عنوان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,882
پسندها
92,835
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • مدیرکل
  • #2
پست اول:

همان (همان لحظه، به محض آن‌) که کتری اِستیل لبریز از آب‌ را روی اُجاق گاز می‌گذارد، ملودی آرام زنگ موبایل که حال حکم سوهان روحش را داشت (دارد حواسش (افکاری که کم‌کم در حال کشتی گرفتن بودند) را به خود جلب می‌کند. کلافه از این‌که دوباره او تماس گرفته است(کلافه از اینکه دوباره برای لحظاتی باید جانش در عذاب باشد)، موبایل مشکی‌اش را از روی اُپن کنار گاز برمی‌دارد. خودش است! دم سنگین‌اش را در سینه فرو می‌برد. نام آراز بر روی صفحه‌ی گوشی خودنمایی و ذره‌ذره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,882
پسندها
92,835
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • مدیرکل
  • #3
پست دوم:

شرایط خوبی برای سرباز کردن گلایه‌های خودش بود و چه بهانه‌ی بهتر از این! پس از درنگ نه چندان کوتاهی، با همان لحن تندا‌ش ادامه می‌دهد: (با ابروهای(نازک/پهن/ رنگی/ مشکی و..) بالا رفته‌اش حق به جانب نگاهش می‌کند، زمانش رسیده بود که کمی او در نقش الهه‌ای که همیشه‌ی خدا غر می‌زند، گلایه کند. بی‌درنگ، دست بر کمر(باریک/ پهن)‌اش می‌زند و برای تثبیت لحن تندش، ابروهایش را پایین می‌آورد و برایشان طرح دوستی می‌ریزد:)
- باید هم به نصیحت‌هاش گوش بدی. بده که دلش نمی‌خواد دم به دقیقه از خواهرش شکایت کنن؟ یا روز به روز از دادگستری خواهرش رو پیدا کنه؟!
عصبی از این‌که واضح نتوانسته بود منظورش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/3/20
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
23,324
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
سطح
28
 
  • #4
پست دوم:

شرایط خوبی برای سرباز کردن گلایه‌های خودش بود و چه بهانه‌ی بهتر از این! پس از درنگ نه چندان کوتاهی، با همان لحن تندا‌ش ادامه می‌دهد: (با ابروهای(نازک/پهن/ رنگی/ مشکی و..) بالا رفته‌اش حق به جانب نگاهش می‌کند، زمانش رسیده بود که کمی او در نقش الهه‌ای که همیشه‌ی خدا غر می‌زند، گلایه کند. بی‌درنگ، دست بر کمر(باریک/ پهن)‌اش می‌زند و برای تثبیت لحن تندش، ابروهایش را پایین می‌آورد و برایشان طرح دوستی می‌ریزد:)
- باید هم به نصیحت‌هاش گوش بدی. بده که دلش نمی‌خواد دم به دقیقه از خواهرش شکایت کنن؟ یا روز به روز از دادگستری خواهرش رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shiva.Panah

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,882
پسندها
92,835
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • مدیرکل
  • #5
پست سوم:

کلافه چشمانش را روی هم می‌فشارد. آراز در پی دم عمیقی که می‌گیرد، با جدیتی که همه از او سراغ داشتند، می‌گوید: (وصف حالت کلافگی الهه و جدیت آراز، توصیف حالت.
آشفته‌وار در هر لحظه فشار دستش رو موبایل بیشتر می‌شود و تمام عضلات بدنش را منقبض می‌کند. حال صدای آراز از آن حالت طعن‌آمیز فاصله گرفته و در جدیت همیشگی‌اش فرو رفته است.
)

- به مامان اینا زنگ زدی؟
(وصف حالت میان دو دیالوگ، وصف مکان،
با طمانینه‌ای که خودش هم خوب می‌داند تظاهری بیش نیست، به سمت پنجره‌ای که اسیر پرده‌های کلیشه‌ایست، می‌رود. دستی روی گلبرگ‌های لطیف لیلیوم‌هایی که روی میز کنار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,882
پسندها
92,835
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • مدیرکل
  • #6
پست چهارم:

اجزای صورتش را درهم گره می‌زند.(وصف حالت: بینی‌اش چین می‌خورد و لبش از غیظ جمع می‌شود. سرانجام جمع شدن اجزای چهره‌اش، مشتی‌ست که نثار شانه‌ی ژاله می‌شود:)
- این جمله رو روزی هزار بار میگی. من والله دیگه خسته شدم. بِپا دکتر رو خسته نکنی!
ژاله بی‌باک نفس عمیقی در سینه فرو می‌برد و سرخوش می‌گوید(ژاله، دست به سینه، یک تای ابروی(هلالی/کمانی/هشتی/رنگی/مشکب)اش را بالا می‌اندازد که گوشه‌ی پیشانی‌اش چین ریزی می‌خورد؛ب فراغ بال نگاهش می‌کند):
- عاشق نشدی من رو درک کنی و ببینی چه حس و حالی داره توی رویا سیر کردن! بعدش هم انسان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,571
پسندها
14,009
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • مدیر
  • #7
به نام خداوند مهربان
سلام
نقد همراه رمان به رنگ شیشه
نویسنده:شیوا پناه
منتقد: مادیس
پست 17

- خانوم صالحی!(علامت اضافی) حالش خوب هست.(،) اگر می‌خواین این‌طوری رفتار کنین که نمیشه ببینیدش!(.)
درب آسانسور باز می‌شود.
- بفرمایین!(اضافی) فقط چیز‌هایی که بهتون گفتم فراموش نشه!(.)
زن با آن‌که دل‌آشوبِ سلول‌به‌سلول‌اش را می‌لزاند، لبخند تصنعی می‌زند و وارد واگن می‌شود و قدردان ل**ب میزند.
- از لطفتون ممنونم!(،) واقعاً مچکرم!
قبل از آن‌که لبان متبسم‌اش را به حرف باز کند، درب آسانسور بسته می‌شود و او می‌ماند و تن خسته و روح خوش‌مزاج‌اش! آهِ دل‌چسبی می‌کشد و به سمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز نوچی

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,571
پسندها
14,009
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • مدیر
  • #8
سلام
پست 18

فنجان چای را نزدیک لبانش کرد و نگاه اجمالی به او که روی مبل کمی آن طرف‌ترش نشسته و استکان چای در دستش را می‌فشرد، انداخت.(،) چیزی در ذهنش روشن شد و گفت:
- درباره‌ی؟
آتوسا با نگرانی‌ای که نمی‌دانست از کجا سرچشمه گرفته است، چشمانش بی‌تابش را به تای بالا رفته‌ی او چرخاند و مردد گفت:
- درباره‌ی... اون زنه.
با شنیدن این حرف لحظه‌ای به لبان نازک آتوسا نگریست.(،) گمانش را در سر پرانده بود. پس از درنگی فنجان را روی عسلیِ قهوه‌ای رنگ کنار مبل گذاشت.(،) آتوسا دمی برای تسلط روی خودش گرفت.(،) اضطراب از کودکی همراهش بود، چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,571
پسندها
14,009
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • مدیر
  • #9
سلام
پست 19

بعد از مکث طولانی، ادامه داد:
- آتوسا من خودم می‌دونم جامعه‌ی من پر از این همه ناعدالتی و مرد سالاری و زن سالاری، اتفاقا بر عکس این هم وجود داره ولی خب حق زن‌ها بیشتر داره اجحاف می‌شه... خودم بارها شده که جلوی خودم رو گرفتم که به من ربط نداره، ولش کن، ولی این بیش از حد غیر معقول بود. مگه میشه دعوا بین زن و شوهر وجود نداشته باشه اما... اما این خیلی خیلی غیرقابل حضم(هضم) بود، سر هیچ و پوچ.
آهی کشید، با شنیدن صدای زنگ خانه آتوسا مغموم از جایش برخاست و به سمت آیفون رفت و رو به او گفت:
- مامانم اینان.
سپس به سمت در رفت و بازش کرد، الهه گرفته شالش را روی موهای بسته شده‌اش انداخت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

عقب
بالا