دیالوگ نویسی دیالوگ و مونولوگ‌های جذاب رمان‌های انجمن

  • نویسنده موضوع فرزان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 152
  • بازدیدها 7,998
  • کاربران تگ شده هیچ

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/9/18
ارسالی‌ها
2,022
پسندها
12,343
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • #141
لوله اسلحه را میان ابروهایش می‌گذارم و درحالی که یک چشمم به در است می‌گویم:
- می‌تونستم همون وقت که پشت سرت بودم این تیر رو حرومت کنم؛ ولی ما مثل شماها نامرد نیستیم که از پشت بزنیم و دربریم!
در سکوت نگاهم می‌کند؛ مثل خری که به نعل‌بندش نگاه کند! می‌گویم:
- می‌دونی، ما ایرانی‌ها اصلا از جنگ خوشمون نمیاد. از کسایی که می‌خوان توی کشورمون جنگ راه بندازن هم خوشمون نمیاد.
اسلحه‌ام را آماده شلیک می‌کنم و بیشتر روی پیشانی‌اش فشار می‌دهم:
- اشتباه بزرگی مرتکب شدی که علیه امنیت کشور من اقدام کردی!
دهانش برای التماس باز می‌شود؛ اما قبل از این که صدایش دربیاید، ماشه را می‌چکانم.

رمان امنیتی خط قرمز
نویسنده: خودم!
 
امضا : فاطمه شکیبا

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,249
پسندها
42,677
امتیازها
69,173
مدال‌ها
34
سن
19
سطح
38
 
  • #142
- من نمی‌دونم عاشق شدم یا نه. اما این حس هرچی هست دیگه نباید ادامه پیدا کنه لیدا! من به شهرزاد دروغ گفتم و اون هم هنوز شهریار و دوست داره پس به‌نظرم هرچی که هست همین‌جا دفنش کنیم و نذاریم کسی بفهمه. حله؟!

- این یه بار می‌گم برای همیشه‌ات. اگر تو عاشق شدی دیگه هیچ‌وقت فراموشش نمی‌کنی و نمی‌تونی ازش فرار کنی. مثل دزدی می‌مونی که دست پلیس افتاده و احتمال فرار کردنش یه در صده. که اگر فرار کنه تا آخر عمرش باید فرار کنه. پس بمونه توی زندان براش بهتره.

ضمیر بی‌نهاد
نویسنده: خودم :)
 
امضا : .REIHANEH.

MAHSHID SHAKIBAEI

سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
9/7/20
ارسالی‌ها
1,334
پسندها
26,428
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
سطح
28
 
  • #143
- چیزهای کوچک همیشه خیلی بزرگترند!
آری! همین‌گونه بود؛ چیزی به مثالِ فدا کردنِ قلب یک معشوقه.

#پلتفرم
AMARGURA PETROVA
 

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,249
پسندها
42,677
امتیازها
69,173
مدال‌ها
34
سن
19
سطح
38
 
  • #144
- سرنوشت گاهی اون‌قدر مهربون نیست که بهت فرصت دوباره بده؛ درست نقطه‌ای ‌‌که می‌خوای بال و پر بگیری، طوری دست و پات رو بند گذشته‌ی گندت می‌کنه که مجبوری فقط یه گوشه بشینی و منتظر یه آشوب باشی.

رمان: آزجویان
به قلم: ʀᴏᴍɪɴᴀ سُــونیـآ
 
امضا : .REIHANEH.

ʀᴏᴍɪɴᴀ

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,679
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • #145
- بعضی وقتا باید به یه نقطه برسی و بفهمی همیشه نباید خودت رو بکشی تا شاید خوب به نظر برسی؛ بلکه باید مبدل بشی به آینه و فقط واتاب رفتارشون رو منعکس کنی...به همون اندازه تلخ، به همون اندازه دردناک و به همون اندازه بی‌رحم.

#آزجویان
خودم:wubsmiley:
 
امضا : ʀᴏᴍɪɴᴀ

°•°•Pajhwok•°•°

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/12/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
965
امتیازها
6,713
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • #146
دقیقا یادم نمیاد اما تقریبا این بود:
_ اون اعتراف کرد که همه اون اتفاقات نقشه های خودش بوده و هیچ رابطه ای بین تو و اون نیست. باید منو ببخشی حالا وقتشه که زندگیمونو از اول بسازیم.
+ تو حرف دشمنت رو باور کردی اما من رو که التماست کردم و برای فهموندن حقیقت به پات افتادمو نه.هرگز نمیبخشمت...
رمان شکنجه گر من
مرضیه...
 
امضا : °•°•Pajhwok•°•°

noor7371

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/8/21
ارسالی‌ها
471
پسندها
3,863
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • #147
دختر که رسد به بیست به حالش باید گریست، خخخ
یا آب دستی تو چاه ریختن فایده نداره از همین رمان :458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d:
رمان دالان بهشت نازی صفوی
 
امضا : noor7371

ساپورا

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/10/21
ارسالی‌ها
262
پسندها
1,454
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • #148
بهشت فضایی ست چند وجبی میان بازوان کسی که دوستش داری
اسطوره
پگاه
 
امضا : ساپورا

فرزان

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
25/3/20
ارسالی‌ها
1,016
پسندها
13,154
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #149
مردها می‌تونند یه ترکیب سمی از غرور و غیرت بسازند که چشم‌ رو کور می‌کنه!

رمان دنا کوه نیست
فرزان
 
آخرین ویرایش

فرزان

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
25/3/20
ارسالی‌ها
1,016
پسندها
13,154
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #150
- یزدان واقعاً ظالمه... همیشه دونه‌ی عشق رو زیر نور نفرت می‌کاره.

رمان اشک سورا
فاطمه حمید*۱ فاطمه حمید*۱
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا