متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول تراژدی رمان ریسمان کبود | ریحانه نصیری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع .REIHANEH.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 113
  • بازدیدها 5,887
  • کاربران تگ شده هیچ

.REIHANEH.

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,336
پسندها
43,811
امتیازها
69,173
مدال‌ها
38
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
ریسمان کبود
نام نویسنده:
ریحانه نصیری
ژانر رمان:
#تراژدی، #عاشقانه
کد رمان: 5332
ناظر: Ellery Ellery
تگ: ویژه، رتبه اول تراژدی


rismane-kabood copy.jpg
خلاصه:
گاهی هرچه می‌کنی نمی‌توانی از باتلاق پیش رویت فرار کنی؛ به تار و پود زندگی چنگ می‌اندازی که به عقب برگردی و مسیرت را به سمتی انتخاب کنی، که هیچ تله‌ی مرگی نداشته باشد؛ اما، نمی‌شود! باید از آن عبور کنی! یا خواهی مرد، یا دست یاری خواهد رسید. او مسیری را از نابلدی راه برگزید. تا خواست نفسی چاق کند، آن گودال عمیق سرشار از خشم و دردمندی او را به مسلخ با مرگ دعوت کرد؛ گودالی که با حضور نفسش مجبور به خلع سلاح و تسلیم خواهد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MONTE CRISTO

کاربر قابل احترام
سطح
44
 
ارسالی‌ها
4,600
پسندها
50,314
امتیازها
77,373
مدال‌ها
77
سن
20
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : MONTE CRISTO

.REIHANEH.

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,336
پسندها
43,811
امتیازها
69,173
مدال‌ها
38
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #3
به نام خدای عاشقان
مقدمه:
زمانی به مرحله‌ای از استیصال و خفقان روحی رسید که همه، گناهانشان را به پای بی‌گناهی او نوشتند. او را برای گناه کوچک ملامت و حتی لحظه‌‌ی جان دادن را برایش تداعی کردند. چشمانش همه را سیاه و وهمناک می‌دید، ولیکن پیدا کردن کور سوی تناقضی در کالبد فردی، باعث شد که او خدایش شود و غافل از آن‌ که نمی‌دانست او هم مانند دیگران ریسمانی کبود برایش بافته تا با آن روحش را به قعر تقدیری شوم بفرستد.
 
آخرین ویرایش

.REIHANEH.

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,336
پسندها
43,811
امتیازها
69,173
مدال‌ها
38
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #4
((فصل اول: زندان))
مابین انبوه شیشه خورده‌ها دست و پا می‌زد. کمند موهای خرمایی‌اش بر روی ساتن سفید لباسش نقش انداخته بود و سرمای سوزناک زمستان آن پیچک‌ها را بی‌مهبا در فضای تاریک اتاق به رقص در می‌آورد. آتش نگاهش با رطوبت اشک‌های به خاکستر نشسته در سرتاسر اتاق سرد و تاریک می‌دوید، ولکین اثری از امید نمی‌دید که به ناگاه از جای برخواست و‌ تن رنجورش را به سمت تراس کشید. از تاریکی مطلق و نفس‌گیر چیزی دستگیرش نشد که پایش بر روی خورده شیشه‌ای نشست اما آه بر نیاورد. گرمای خون سرخش سنگ مبهم رنگ را در میان آن هجوم تیرگی‌ها ملموس می‌کرد. همچون ارواح بال می‌زد و به پیش می‌رفت؛ وقتی دستان سرد و لرزانش به دستگیره در تراس رسید گویی که بخواهد ابریشم را لمس کند، به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.REIHANEH.

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,336
پسندها
43,811
امتیازها
69,173
مدال‌ها
38
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #5
دستش را از روی شانه‌های خمیده‌ی او که محکم گرفته بود برداشت و بر کمرش زد، عصبی نفسی عمیق کشید و سرش را تکانی هیستیریک داد. مسافت کوتاه و ناچیز تراس را با قدم‌های محکم طی می‌کرد و با صدایی که در عین خفگی خشمناک بود گفت:
- من چی‌کار به تو دارم، آره؟! زندگیمون و نابود کردی بعد میگی چی‌کار به من دارید؟ (صدایش را تا حد امکان بالا برد و با داد گفت) حرومه اگر امشب نکشمت!
قدمی با حرص به سمتش برداشت و همان‌طور که او چسبیده بود به دیوار یخ زده‌ی پشت سرش، دستش را محکم روی گلویش گذاشت و تا می‌توانست انگشتانش را به هم نزدیک‌‌تر کرد و هوا را برای او دریغ‌تر! دندان‌هایش را روی هم دیگر فشرد و با چشمانی از حدقه بیرون زده و نفس‌هایی گرم گفت:
- یه طوری امشب می‌کشمت که دیگه یادت بره این دنیا چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.REIHANEH.

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,336
پسندها
43,811
امتیازها
69,173
مدال‌ها
38
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #6
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدجهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدجهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.REIHANEH.

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,336
پسندها
43,811
امتیازها
69,173
مدال‌ها
38
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #7
خرس وحشی دست‌های نسبتاً کشیده اما چروکیده‌ را مقابل صورت استخوانی‌‌اش گرفته بود و مدام ناخن‌هایی که لاک تازه قرمز بر رویشان نشانده بود را فوت می‌کرد. با پایش به کیسه مشکی که کنارش بود ضربه زد و آن را به سمتش هل داد و با لحن دستورانه‌ای گفت:
- اینا رو تختی‌های بچه‌هامه نمی‌خوام این یک هفته به عید مونده ببرمشون اتوشویی؛ چون سرشون شلوغه ممکنه بد بشورن بهم تحویل بدن، ماشین لباسشویی هم کلاً خوب نمی‌شوره دلم می‌خواد یکی خوب چنگشون بزنه...منم که دستام درد می‌کنه...پس بشورشون! شب لازمشون دارم.
تمام مدت دست‌هایش پشت کمرش قلاب و با چشمانی خمار و سرشار از خستگی به او خیره شده بود. خوب می‌دانست او جز حمالی کردن برای چیزی صدایش نمی‌زند و اگر هم حرفش را با حرف جواب می‌داد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.REIHANEH.

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,336
پسندها
43,811
امتیازها
69,173
مدال‌ها
38
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #8
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدجهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدجهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.REIHANEH.

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,336
پسندها
43,811
امتیازها
69,173
مدال‌ها
38
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #9
وقتی اولین قدم را به سمتش برداشت فهمید امشب مثل شب گذشته یا شب‌های ماضی آرامش برایش حرام است. دیگر نه می‌ترسید نه قلبش به درد می‌آمد فقط تنها حس بی‌حسی و پشیمانی از انتخاب او داشت. دستانش را پشت کمرش قلاب کرد و با لحن خشکی پاسخ داد:
- جالبه...من جواب پس بدم و تو جواب پس ندی! اگر جواب پس نمیدی پس منم جواب پس نمیدم.
شلوار لی و جذبش را بالا و دستی به بینی عملی‌اش کشید. دومین قدم را به سمتش برداشت و با چشمان بادامی و مشکی‌اش که مژه‌های نداشته‌اش به سرطانی‌ها می‌مانست به او خیره شد. همراه پوزخندی نمادین و عصبی گفت:
- حرف نزنی نمیگن لالی! اگر این‌قدر مثل مگس وز‌ وز نمی‌کردی شاید الان این همه زخم روی تنت نبود! حالا جواب من و بده...چرا حرف روی حرفش آوردی؟! مگه نوکرته که بهش امر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.REIHANEH.

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,336
پسندها
43,811
امتیازها
69,173
مدال‌ها
38
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #10
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

عقب
بالا