دیالوگ نویسی دیالوگ و مونولوگ‌های جذاب رمان‌های انجمن

  • نویسنده موضوع فرزان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 152
  • بازدیدها 7,934
  • کاربران تگ شده هیچ

فرزان

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
25/3/20
ارسالی‌ها
1,016
پسندها
13,153
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
- تو... مهم... نیستی‌‌... آره... اصلاً گور بابات!
چشم از نگاهش برداشتم و همانطور که با انگشت اشاره‌ام به قلبم نشانه رفته بودم؛ گفتم:
- من... نگران قلب خودمم!
سرم را پایین انداختم و با صدایی آرام گفتم:
- نگران قلبی که دست توهه... و اگر تو بمیری... قلب منم میمیره و منِ بدون قلب، با مُرده فرقی نداره

رمان خط بطلان
فاطمه عبدالهی
 

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/7/20
ارسالی‌ها
266
پسندها
5,992
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
20
سطح
12
 
  • #52
داستان جذابی بود! پس چرا او نمی‌خندد! مگر فقط یک روایت نبود؟! کم‌کم خنده‌ام محو می‌شود و به چهره‌ی جدی مریم خیره می‌مانم! قطره‌های اشکش بی‌صدا هنوز روی گونه‌اش می‌غلتند و تا زیر چانه‌اش ادامه دارند! چشم‌هایش روی من ثابت است؛ مردمک‌های درشت شده‌ی ترسناک و پرمعنایش! حالا هردو فقط به یکدیگر نگاه می‌کنیم! من نگاه و او نگاه‌های زجرآورتر! صورتم کش می‌آید! کاش حرفی بزند! کاش حداقل تا این اندازه جدی نباشد! کاش نگاهش را از من بگیرد! این نگاه دارد سخن می‌گوید! سکوت دردناکی خانه را فرا گرفته و در این لحظه ناگهان لیوان در دستم رها می‌شود و درست جلوی پایم هزار تکه می‌شود، اما نه من و نه او تکان نمی‌خوریم! صدای زجرآور بارانِ دهمین روز زمستان را می‌شنوم! روز لعنتی قبل از تمام شدنت ضربه دیگری زدی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

فرزان

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
25/3/20
ارسالی‌ها
1,016
پسندها
13,153
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
- خوب، اون تحصیلکرده‌ست، روشن فکرِ، جامعه‌شناسی خونده، افکارش با بقیه فرق می‌کنه، اصلا من، مجذوب همین افکار متفاوتش شدم.
- عجب! آخه دختر، توی این مملکت اصلا کسی فکر هم می‌کنه که حالا روشن باشه یا تاریک؟

رمان چاه تنهایی
مریم علیخانی
 

فرزان

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
25/3/20
ارسالی‌ها
1,016
پسندها
13,153
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
- سرما خورده‌م.
- ولی هوا... که گرمه.
چشم‌هایم را بستم و گفتم:
- آدما از سرمای محیط سرما نمی‌خورن.
- پس... سرماخوردگی... خب از کجا میاد؟!
- ما از سرمای خودمون، سرما می‌خوریم. واسه همین هم هست که اسکیمو‌ها کم پیش میاد که سرما بخورن... چون که اون‌ها وجود گرمی دارن.


رمان تردست
افسون رضائیان
 

فرزان

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
25/3/20
ارسالی‌ها
1,016
پسندها
13,153
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
با لحنی که در آن هزاران فرهاد، مرده بودند گفت:
- تو جهنم زندگیم، فکر می‌کردم تو یه دریایی، اما فقط هیزم بودی روی آتیشم!

رمان آرزوی فردا
فرزان
 

فرزان

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
25/3/20
ارسالی‌ها
1,016
پسندها
13,153
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
ترسناک ترین کلمه "دوستت دارم" یا "عاشقتم" است؛ زیرا بعد از آن هر بلایی به سرت بیاورند، گناهش را پای عشق می‌گذارند که تا به خودت بیایی، مرده‌ای!

رمان رستاخیز جنون
Ailar
.D
 
آخرین ویرایش

فرزان

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
25/3/20
ارسالی‌ها
1,016
پسندها
13,153
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
- بابا بذار اصل قضیه رو بگم. ما از وقتی به دنیا میایم مدام دنبال اینیم که به درد جامعه بخوریم، مودب باشیم، مراقب سلامتیمون باشیم، غذای ناسالم نخوریم، درس بخونیم، کار کنیم و نهایتا آدمی باشیم که پدر و مادرمون و خودمون بهش افتخار می‌کنیم. سوالی که پیش میاد اینه که چرا؟
چرا از بدو تولد مدام دنبال این چیزاییم، وقتی قرار نیست تا ابد ازشون بهره ببریم. عمر چیز ترسناکیه بابا...

رمان مستعمره زمان
Surin
 

فرزان

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
25/3/20
ارسالی‌ها
1,016
پسندها
13,153
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
اگر قبل از اینکه مسواک بزنی، مسواکت رو سه بار به سینک بزنی، اگر از اتاقت به آشپزخونه دقیقاً در دوازده قدم برسی، اگر قبل از خوابیدن چراغ رو شش بار خاموش و روشن کنی، مامان شاد و خوشحال و سالم باقی می‌مونه.

رمان وزن آسمان ما
هانا آلکَف
مترجم: فاطمه حمید

(برای اونهایی که رمان با تم روانشناسی دوست دارند:)
 

فرزان

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
25/3/20
ارسالی‌ها
1,016
پسندها
13,153
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
- می‌دونی فرق خ**یا*نت به عشق و خ**یا*نت به امید و اعتماد یه دختر نه، یه آدم چیه؟!
اینه که آدم عاشق بعد یه مدت خر میشه و می‌بخشه. خودشم می‌دونه خر شده، اما دله دیگه، زبون‌نفهمیشم که زبون‌زد عالم و آدم. اگه می‌خواست بفهمه که دیگه دل نبود؛ می‌شد عقل. اما... اما خ**یا*نت به اعتماد... من دیبا رو زدم چون رفیقم بود. اما تو...

رمان ترامادول
Μαύρο_ματ

 

فرزان

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
25/3/20
ارسالی‌ها
1,016
پسندها
13,153
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #60
- برای آدم‌هایی مثل تو از دست دادن، قابل تحمل تر از ماست. شماها اونقدر آرزوهای از دست رفته دارید که قلب و مغزتون بی‌حس شده و یه آرزو، کم تر یا بیشتر براتون فرقی نمی‌کنه!

رمان دورترین نزدیک
فرزان
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا