دیالوگ نویسی دیالوگ و مونولوگ‌های جذاب رمان‌های انجمن

  • نویسنده موضوع فرزان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 152
  • بازدیدها 7,933
  • کاربران تگ شده هیچ

فرزان

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
25/3/20
ارسالی‌ها
1,016
پسندها
13,153
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #71
- حرفم هنوز تموم نشده دختر!
مثل همیشه کلمه‌ی «دختر» را گونه‌ای دیگر بیان می‌کرد. جوری که انگار موجودی اضافی برای خالی نبودن زمین آفریده شده!

رمان کورباوری
مریم شکیبایی
 

فرزان

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
25/3/20
ارسالی‌ها
1,016
پسندها
13,153
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #72
- اوه، اون عالیه؛ ولی شخصیتش خیلی جای کار داره.
- با این وجود، احمق خوش چهره بهتر از یک پسر خوب زشت است
!

رمان اشتباه مورد علاقه‌ی من
چلسی .م.کامرون
مترجم كوثر . واو
 

فرزان

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
25/3/20
ارسالی‌ها
1,016
پسندها
13,153
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #73
- می‌خوام‌برات دریا باشم... بلدی ماهی بشی؟

رمان تنگی بلورین برای ماهی
Soheyla75
 

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
4/6/19
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,299
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
43
 
  • #74
ملوک درحالی که لحاف سنگین ترمه‌دوزی را روی پاهای دراز کرده‌اش می‌انداخت، آهسته گفت:
- از وقتی اومدی یا چپ نگاه کردی یا چپ خندیدی! پسرجان حالا به چیزی که بودی هم می‌خوای پوزخند تحویل بدی؟!
داریوش با مکث، قاب را سر جایش قرار داد. چشمی بسته و ابرویی بالا انداخت. خیلی چیزها فراموشش شده بود. برگشت. به کنار مادربزرگش رفت و آهسته کنار بسترش نشست.
کلامش زهر داشت. زهر داشت و کمی کنایه! از آن مدل کنایه‌های به در زدم ای دیوار تو بشنو!
- وقتی روزگار آدمو کج می‌کنن آدمم مجبور میشه کج نگاه کنه، کج بخنده، کج حرف بزنه!

#سر_ به_مهر
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Afsaneh.Norouzy

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,819
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
24
سطح
43
 
  • #75
- می‌دونی دختر، هیچ کس بی‌احساس نیست. چون انسان با احساساتشه که معنی پیدا می‌کنه. تنها فرق بین آدمی مثل تو و یکی مثل من، اینه که من و امثال من احساساتمون رو می‌ریزیم بیرون و تو و کسایی مثل تو، اون رو تو وجودشون نگه می‌دارن.

به طراوت باران | Najva❁ Elif
 
امضا : FATEME078❁

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/3/20
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
23,322
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
سطح
28
 
  • #76
وحشت‌زده به دیوار چسبید و با ناباوری زمزمه کرد:
- چطور... چطوری یهو عوض شدی؟ بی‌شعور شدی؟!
اسلحه را روی پیشانی او گذاشت و با صدایی سرد گفت:
- آدم‌ها یهو بی‌شعور نمی‌شن، فقط کم‌کم نشون می‌دند چقدر واقعاً بی‌شعورن!

فاطمه پناهی ( نیوشا)
بی‌شعوران

N Niyosha22
 
آخرین ویرایش
امضا : Shiva.Panah

NEGIN BARZAN~

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/10/20
ارسالی‌ها
2,143
پسندها
30,368
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
سن
19
سطح
33
 
  • #77
گاهی وقت‌ها براتون پیش اومده که بی‌دلیل بغض کنید؟ بدون اینکه دلیل بغضتون رو بدونین، فقط دنبال یه شونه می‌گردین تا سرتون رو روش بذارین و به حال خودتون گریه کنید.
دلم مادری رو می‌خواد که با وجود مریضیش، باز هم دوستم داشت و پشتوانه‌ی محکمم بود. دلم پدری رو می‌خواد که هیچ وقت برام پدری نکرد و شب‌ها با سرنگ و مواد توی دستش می‌اومد خونه و مادرم رو بی‌دلیل در حد مرگ میزد! دلم یه شونه‌ی مردی رو می‌خواد که مثل کوه پشتم باشه و هروقت به ته خط رسیدم، دستم رو محکم بگیره و بگه: "من هستم! نگران نباش!" دلم شونه‌ی یه دوست وفادار رو می‌خواد که فقط توی شادی‌هام شریکم نباشه در روزهای سختم همراه‌م باشه...

(این قسمت از رمان "دختری از جنس جاودانگی" رمان خودم هست، واقعا همچین کسایی هستن که تنها فقط دنبال ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN BARZAN~

*Niloofar*

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/10/20
ارسالی‌ها
120
پسندها
5,961
امتیازها
21,773
مدال‌ها
11
سن
21
سطح
12
 
  • #78
«بسه، دیگه تحمل ندارم. من از اینجا می‌رم.»
«وایسا!»
«چیه؟»
«راه خروج از اون‌وره.»
 
امضا : *Niloofar*

*Niloofar*

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/10/20
ارسالی‌ها
120
پسندها
5,961
امتیازها
21,773
مدال‌ها
11
سن
21
سطح
12
 
  • #79
1| - چقد منو دوست داری؟
- اونقدری که اگه قرار باشه یکیمون بمیره، کسی که انتخاب می‌کنم تویی. چون نمی‌خوام توی وضعیت وحشتناک بعد از مرگ من قرار بگیری...
~•~•~•~•~•~•~•~•~•

2| «وایسا... یه پرتقال سمتش پرت کردی؟»
«نه.»
«با چشمای خودم دیـ—»
«نارنگی پرت کردم.»
 
امضا : *Niloofar*

*Niloofar*

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/10/20
ارسالی‌ها
120
پسندها
5,961
امتیازها
21,773
مدال‌ها
11
سن
21
سطح
12
 
  • #80
«داری چه غلطی می‌کنی؟»
«هی‌ این فرمانده‌ست! نمی‌تونی این‌جوری باهاش صحبت کنی!»
«هوم. ببخشید. داری چه غلطی می‌کنی، قربان؟»
 
امضا : *Niloofar*

موضوعات مشابه

عقب
بالا