متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعرغیرپارسی اشعار لطیف هلمت

  • نویسنده موضوع SAN.SNI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها 386
  • کاربران تگ شده هیچ

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #11
رویاهای هلاک شده ی جوانی ام را پس بده،
من هم
همه ی دختران سنگدل و گل های زنگ زده و ستاره های کور را
به تو پس می دهم...
ای تبعیدگاهی

که اسم سرزمین بر خود گذاشته ای !
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #12
نیمی از دلم را عشق فرا گرفته
و نیم دیگرش را شعر
اما تو
نه عشق را می شناسی
نه شعر را
از پشت تمام پنجره های باز و بسته
جستجویت می کنم

اما همیشه دردل من هستی...
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #13
اگر همه ی شیرینی های زمین را
در قطره آبی زلال جمع کنند
به اندازه ی یک بوسه ، شیرین نمی شود
اگر تمام آبی آسمان را
در برکه ای کوچک جمع کنند

به اندازه ی چشمان تو آبی نیست
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #14
خدایا
این همه‌گل ازكجا می‌آیند
خدایا
این همه گل به كجا می‌روند
خدایا
این همه گل دركجا می‌میرند
به گمانم

گورستا گل ها خیلی خوشبو است !
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #15
درخواب به هیات گُلی درآمدم
كه دختری آن را كَند
شكست
قطع كرد و
لای دفترش خشك كرد
آه چه خوب شد!
آه چه خوب شد!
كه گلوله ای نشدم
تا درجنگ برادركشی

جامه زنی را با من سیاه كنند !
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #16
می‌ترسم که ببوسمت!
به خانه که برمی‌گردی؛
دهانت «بوی شعر» بدهد؛
مادرت فریاد بکشد:

کدام شاعر گمراه تو را بوسیده؟!
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #17
روز اول که به شکار رفتم
تورم را در خانه جا گذاشتم

روز دوم که به شکار رفتم
تورم را در راه گم کردم

روز سوّم که به شکار رفتم
در سایه درختی خوابم برد

روز چهارم که به شکار رفتم
گرسنه بودم
تورم را فروختم و
نانی خریدم

روز پنجم که به شکار رفتم
دختری در تورم افتاد

روز ششم که به شکار رفتم
نهنگی تورم را خورد

روز هفتم
قسم خوردم
که دیگر به شکار نروم
در خیابانی

دختری مرا شکار کرد
 
امضا : SAN.SNI

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا