داستان کودک داستان‌ کودک جهان یک و یک‌دوم(جلد دوم مجموعه دوجهان)| مریم یونسی کاربر انجمن یک رمان

داستان چطور داره پیش میره؟

  • ۱.خیلی خوبه❤

  • ۲.کلیشه‌ایه=/

  • ۳.میتونه بهتر بشه!


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Dark Angel

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
908
پسندها
15,819
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
سن
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام او-.-
کد داستان کودک:24
ناظر: Farzaneh.Rezvani *~*F. R*~*
اسم داستان:
جهان یک و یک‌دوم[½1]
نویسنده: مریم یونسی
ژانر: #فانتزی #عاشقانه
گروه سنی: کودک و نوجوان
[BGCOLOR=rgb(254, 254...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
4/6/19
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,318
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
43
 
  • #2
داستان‌کودک.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان کودک خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
*☆ قوانین جامع تایپ داستان کودک کاربران ☆*

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان‌کودک به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡


درصورت پایان یافتن داستان کودک خود در تاپیک زیر اعلام کنید!
**تاپیک جامع اعلام پایان تایپ داستان کودک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Afsaneh.Norouzy

Dark Angel

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
908
پسندها
15,819
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
سن
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
این پارت تقدیم به آبجی کوچیکه‌ی خودم که همیشه همراهمه!
I'M_TANHA RoSháw


《فصل اول》

پنجم نوامبر، 2022
به سمت خانه دویدم، چون شب بود سر و صدایی راه نینداختم. از پله‌ها بالا رفتم، بابا منتظرم بود. سریع پریدم بغلش و اشک‌هایم جاری شد.
- بابا معذرت می‌خوام. فکر کردم که واقعاً تو هم... .
- اوه رویا، ولش کن!
از آغوشش بیرون آمدم و به طرف اتاقم رفتم.
- اوه چه قدر دلم تنگ شده بود!
به طرف تختم هجوم بردم و خوابیدم.
صبح با صدای بلند مامان بیدار شدم.
- جوزف؟ رویا برگشته! وای خدا جونم شکرت!
در آغوش گرم مامان له شدم!
- کجا بودی تو دختر؟ نصفه عمر شدم!
بابا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Dark Angel

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
908
پسندها
15,819
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
سن
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
بعد از این‌که لیا ماشین را در جای مناسبی پارک کرد، به طرف در ورودی رفتیم. مردی با کت و شلوار مشکی جلوی در ایستاده بود و اسم مهمان‌ها را چک می‌کرد. آرام در گوش لیا گفتم:
- چرا دارن اسم مهمون‌ها رو چک می‌کنن؟!
شانه‌ای بالا انداخت و گفت:
- چه می‌دونم.
به طرف مرد رفتیم و اسم و فامیل‌مان را گفتیم. اول نگاهی به ما انداخت و بعد با دست ما را به داخل هدایت کرد.
دست در دستِ لیا به طرف باغ رفتم و روی دوتا از صندلی‌هایی که دور میز‌های گرد بود، نشستیم. لیا به زیرِ میز رفت و گفت:
- اوف! کفشم خیلی بده!
خیلی وقت بود از جادو و چیزهایی که لوئیس بهم یاد داده بود استفاده نکرده بودم؛ ولی امتحانش ضرری نداشت. به طرف میز خم شدم تا امتحانی کنم، اما صدای سرفه‌ای متوقفم کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dark Angel

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
908
پسندها
15,819
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
سن
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
نمی‌دانستم چه رفتاری از خودم نشان دهم. حتی نمی‌دانستم از کجا درمورد من می‌دانست! تصمیم گرفتم سکوت کنم.
- کنجکاو نیستی؟!
- درمورد؟
لیوان آبش را روی میز گذاشت و گفت:
- خیلی محتاطی!
از دستش کلافه شدم و دوست نداشتم در آن مورد حرفی بزنم، به همین خاطر بلند شدم و بعد از صاف کردن لباسم، قدمی برداشتم.
- آه، کی بود؟ اسمش لوئیس بود، درسته؟!
تا اسمش را شنیدم، ناخودآگاه ایستادم. به طرف پسر برگشتم.
- چی گفتی؟
صورتش را برگرداند، نور روی صورت سفیدش افتاد و چشمان مشکی رنگش خودنمایی می‌کرد.
- من... .
حرفش با صدای جیمز قطع شد.
- هی، فیلیپ! خوبی؟
فهمیدم مخاطب حرفش همان پسری بود؛ که روبه‌رویم بود.
- ممنون جیمز.
- میای بریم یه دوری بزنیم؟ کارت دارم.
فیلیپ به همراه جیمز رفت. زیرلب گفتم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Dark Angel

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
908
پسندها
15,819
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
سن
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
《فصل دوم》

دوم آوریل، 2030
در سالن دانشگاه قدم می‌زدم که یک‌هو
- هی، هی!
با کشیده شدن دستم توسط یک نفر به طرفش برگشتم!
- فیلیپ! این‌جا چیکار می‌کنی؟!
- به کمکت نیاز داریم.
دستم را از دستش بیرون آوردم و گلویم را صاف کردم:
- چیشده؟!
- بیا خودت می‌فهمی.
مچ دستم را گرفت و من را با خودش به طرف ماشین کشاند.
- بهم می‌گفتی؛ خودم هم پا داشتم بیام!
- وقت این حرف‌ها نیست، لطفاً!
سریع روی صندلی عقب نشستم و در را بستم. فیلیپ ماشین را روشن کرد و راه افتاد. کل راه در سکوت گذشت؛ تا این‌که به یک ساختمان بلندی رسیدیم.
- فیلیپ، این‌جا کجاست؟!
- الان می‌فهمی!
اوفی کشیدم و از ماشین پیاده شدم. داخل ساختمان نسبتاً تاریک بود. وارد آسانسور ساختمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dark Angel

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
908
پسندها
15,819
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
سن
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
از زیرزمین بیرون آمدیم، ساختمان نسبتاً بزرگی بود. تمام وسیله‌های آن سفید و آبی بودند. یاد بیمارستان افتادم؛ اما بیمارستان نبود!
- این‌جا ساختمان تعیین قشره!
- تعیین چی؟!
- قشر، یعنی تعیین می‌کنه که توی کدوم دسته از آدم‌هایی.
- چند دسته قشر داریم؟ تو جزء کدوم دسته‌ای؟
- خیلی زیادن. خون آشام‌ها، گرگینه‌ها، جادوگرها و ممکنه هر دسته از این‌ها با انسان‌های معمولی بچه‌دار بشن. یه دسته هم هست؛ که از بقیه‌ی این دسته‌ها قوی‌ترن و متفاوت‌تر. راستش رو بخوای هنوز این دسته از مردم توی جامعه جا نیفتادن و تعدادشون خیلی کمه. فکر می‌کنم تو هم جزء اون‌هایی.
- برای همین من رو آوردی این‌جا؟ می‌دونی چطوری می‌تونم برم اون ور؟ پیش لوئیس؟
- اوهوم برای همین آوردمت و فکر کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا