داستان کودک پرنسس تبعیدی جنگل | نیلوفر ارشادی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/9/20
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,444
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان کودک:38
ناظر: SELENE _QUEEN❤F_

موضوع: پرنسس تبعیدی جنگل
نویسنده: نیلوفر ارشادی
ژانر: #فانتزی #معمایی
مقدمه:
پرنسس با شادی درقصر کنار پدر و مادرش زندگی می‌کرد، اما این زندگی شاد، دوام نیاورد.
با ورود جادوگر به قصر، همه چیز بر هم خورد و پرنسس پا به دنیایی سیاه گذاشت!
خوب بچه‌های ناناز؛ بریم ببینیم چی میشه؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
4/6/19
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,299
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
43
 
  • #2
داستان‌کودک.jpg


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان کودک خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
*☆ قوانین جامع تایپ داستان کودک کاربران ☆*

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان‌کودک به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡


درصورت پایان یافتن داستان کودک خود در تاپیک زیر اعلام کنید!
**تاپیک جامع اعلام پایان تایپ داستان کودک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Afsaneh.Norouzy

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/9/20
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,444
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
در زندگی اتفاق‌هایی زیبا جای شده‌اند اما...
ممکن است که دوام بیاورند! از پای در نیایند! پا به دنیایی جدید می‌گذاریم، دنیایی که دیگر خبر از قصرهای زیبا و چشمه محبت نیست، باید دید می‌توان ادامه داد و تغییر نکرد؟ باید تلاش کرد؛ که بشود.
***
در قصر زیبای رامون‌ها چشنی برپا بود. همه در راهرو‌های قصر مشغول تزئین بودند و دیگر خدمتکاران در باغ پری‌ها جمع‌آوری میوه‌های خوش رنگ را بر عهده داشتند؛ در آن سو پرنسس راسپینا در اتاق، روی تخت طلایی‌اش با شادی بالا و پایین می‌پرید. پر‌های زیبا از شادی پرنسس خود به وجد آمده بوند. امروز تولد پرنسس، و همه قبایل از سرزمین‌های مختلف دعوت شده بودند. پری‌ها به دور راسپینا می‌چرخیدند و زری طلایی رنگ را به روی پرنسس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/9/20
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,444
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
راسپینا با صدای درب اتاق، چشم از آئینه گرفت و گفت:
- بله!
طیلا در حالی که درب را باز می‌کرد، شروع به حرف زدن کرد:
- راسپینا دخترم! مهمون‌ها او...
اما با دیدن دخترش در آن لباس زیبا مات ماند، راسپینا منتظر به صورت گرد مادرش که با موهای بلوندش قاب گرفته شده بود، چشم دوخت، تا ادامه حرفش را بگوید؛ اما انگار مادرش قصد ادامه دادن را نداشت، البته خودش می‌دانست که مادرش چه می‌خواست بگوید پس بیخیال شد و چرخی به دور خود زد، با شادی گفت:
- قشنگه مامان، نه!
پدرش که تازه از راه رسیده بود جواب او را داد:
- آره دخترم، خیلی زیبا شدی...
و با لبخند به دخترش نگریست، راسپینا ذوق ‌زده خندید؛ طیلا با صدای خنده‌ی او به خود آمد و با قدم‌های بلند به سمت دخترش رفت و او را در آغوش کشید. پدر راسپینا با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/9/20
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,444
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
راسپینا با شیرینی می‌خندید، شیرینی خنده‌هایش تمام قصر پر کرده بود و میهمانان را مات اما با صدایی که در قصر پیچید، شیرینی خنده‌هایش به پایان رسید، گویا جادوگر دیگر صبرش به پایان آمده بود و خنده‌‌های راسپینا چون خنجری بر قلبش بود، اما از چه؟
با پیچیدن قهقه‌اش در قصر؛ همه بهت زده و ترسان به او نگاه کردند! همهمه و شادی‌ها به سکوت تبدیل، گیاهان جادویی سرزمین رامون به گل‌هایی از رنگ سیاه تغییر کردند. همه به خاطر وجود شوم جادوگر بود.
با تمام شدن قهقه‌اش به اطراف نگاهی انداخت و راضی از وضع به وجود آمده، به راسپینا که در حصار آغوش پدر و مادر محافظت میشد نگاه کرد. به تخت زمردین پادشاه نگاه کرد با آن نگین‌های سبز بسیار دلفریب بود.
زونا با نیشخند به حرف آمد:
- سلام بر پادشاه سرزمینم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/9/20
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,444
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
با ورود زونا، گل‌هایی که با آن ستون‌های قصر را آراسته بودند، پژمرده شدند.
راسپینا به چهره‌ی او دقیق شده بود، زونا پوستی سفید همانند مردگان داشت، و تاجی زیبا به رنگ نقره‌ای که با نگین‌های سرخ پوشیده شده بود، بر روی گیسوان مشکی‌اش به نمایش درآمده بود. زونا سنگینی نگاهش را حس کرد، و صورتش را به سمت او برگرداند، راسپینا همچنان به او خیره بود. کنجکاو و ذوق‌زده به زبان آمد:
- تاجتون زیباست!
زونا متعجب به او می‌نگریست، چه گفت؟! از تاج سرخ او تعریف کرده بود! آن هم به جای آنکه از زونا بترسد!
رویش را از راسپینا برگرداند؛ او برای چیز دیگری به آن‌جا آمده بود. با صدای بلند و رسا که وهم در دل همه می‌انداخت شروع کرد:
- همه از سرزمین‌های تاکو، مازکو، نساک دعوت شدند، پس چرا از مردم سرزمین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا